رفتن به محتوای اصلی
امروز: ۰۸:۲۹:۵۲ ۲۰۲۴/۰۴/۱۲     ورود
EN - FA

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

روزي زِ سرِ سنگ عقابي به هوا خاست

روزي زِ سرِ سنگ عقابي به هوا خاست

روزي زِ سرِ سنگ عقابي به هوا خاست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست(واندر طلبِ طعمه پر و بال بياراست)
بر راستيِ بال  نظر کرد و چنين گفت
امروز همه روي جهان زير پَرِ ماست
گر اوج بگیرم بپرم از نظرِ تیز
مي بينم اگرذرّه اي اندرتَكِ درياست

عقاب و زاغ

عقاب و زاغ دکتر خانلری

گشت غمناک دل و جان عقاب
چو ازو دور شد ایام شباب
دید کش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی نا چار کند
دارویی جوید و در کار کند
صبحگاهی ز پی چاره ی کار

ما در اين انبار، گندم مي‌كُنيم گندم جمعْ‌آمده، گُم مي‌كُنيم

ما در اين انبار، گندم مي‌كُنيمگندم جمعْ‌آمده، گُم مي‌كُنيم

صد هزاران دام و دانه است اي خدا
ما چون مرغانِ حريصِ بي‌نوا
 
دَم به دَم ما بسته‌ي دامِ نويم
هر يكي گر باز و سيمرغي شويم
 
مي‌رَهاني هر دَمي ما را و باز
سويِ دامي مي‌رويم اي بي‌نياز!
 
ما در اين انبار، گندم مي‌كُنيم

بیا که رایت منصور پادشاه رسید

مهدی، بیا که رایت منصور پادشاه رسید

بیا که رایت منصور پادشاه رسید****نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت****کمال عدل به فریاد دادخواه رسید
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد****جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید

شعری با مضون گذر عمر از نظامی گنجوی

گذر عمر حدیث کودکی و خود پرستی

          حدیث کودکی و خود پرستی             
رها کن کان خماری بود و مستی 
چه عمر از سی گذشت و یا که از بیست 
نمی شاید دگر چون غافلان زیست 
نشاط عمر باشد تا چهل سال 
چهل رفته فرو ریزد پر و بال 
پس از پَنجَه نباشد تندرستی 

کپی رایت | طراحی سایت دارکوب