در برخی از مواقع کودک در موقعیت هایی قرار می گیرد که در خانواده و یا مدرسه درباره موضوع مرگ صحبت می شود؛ لذا برای کودک در این زمینه نیز سوالاتی پیش می آید که باید با دقت به آنها پاسخ داد.
به سوالات کودکان درباره مرگ این گونه پاسخ دهید:
می توانید از مرگ برگ های درختان در زمستان بگویید تا مفهوم مرگ برایش قابل درک تر شود و این یک امر طبیعی است، نه یک مسئله ترسناک.
باید درباره مرگ صریح و شفاف صحبت کنید.
هرگز از تعابیر استعاری مانند پدربزرگ فقط به خواب رفته است استفاده نکنید. این حرف که به طو رشایع از سوی والدین به کار می رود، موجب می شود که کودک از خوابیدن بترسد و یا دچار کابوس های شبانه شود. همچنین نباید بگویید که پدر بزرگ به جایی رفته است چون اگر پدربزرگ برنگردد، کودک اعتمادش را به شما از دست خواهد داد. ساده صحبت کنید و از گیج کردن او بپرهیزید.
هنگام پاسخ دادن، سن و میزان درک او را در نظر داشته باشید؛ برای مثال، به یک کودک دو تا چهارساله کافی است بگویید: وقتی انسان یا حیوانی نتواند نفس بکشد و بدنش حرکت نکند؛ مرده است؛ اما به کودک چهار تا شش ساله لازم است علاوه بر آن، توضیح بدهید که قلب کسی که مرده، نمی زند و چیزهایی که می میرند دیگر هرگز بر نمی گردند.
می توانید از مثال هایی که کودک تجربه کرده است، برای توضیح مرگ استفاده کنید.
یک حیوان خانگی مرده، یک گل پژمرده و خشکیده یا حتی حشره ای بی جان را به او نشان دهید و بگویید که هر موجود جانداری که پا به این دنیا می گذارد، حتما یک روز هم از این دنیا می رود و اگر قرار بود همه موجودات زنده بمانند که دنیا از فرط شلوغی دیگر مکان مناسبی برای زندگی کردن نبود یا درباره ماهی که ازتنگ آب بیرون افتاده بود و یا مرگ حیوان خانگی همسایه تان صحبت کنید.
اگر فرزندتان باالای شش سال دارد، لازم است برای او توضیح بدهید که هیچ کس به طور دقیق نمی داند که چه زمانی می میرد ،اما مرگ برای همه اتفاق می افتد و امری طبیعی است. هر چند مرگ کسانی که دوستشان داریم، ما را بسیار غمگین می کند. اما باید این را بپذیریم که افراد پیر مانند مادربزرگ و پدربزرگ روزی خواهند مرد. آنها موقع مرگ اغلب درد نمی کشند، بلکه به تدریج هوشیاری خود را از دست می دهند و به آرامی می میرند. چون کسانی که مرده اند دیگر برنمی گردند، ممکن است کودک از تصور اینکه شما نیز ممکن است روزی بمیرید، نگران شود و در این باره سوالاتی بپرسد. متاسفانه اغلب والدین فکر می کنند که اگر درباره موضوعی که کودک را نگران کرده صحبت نکنند و سوالات کودک را نشنیده بگیرند، به کاهش اضطراب او کمک کرده اند. باید تاکید کنم که این فکر اشتباه است، زیرا این کار به جای از بین بردن ترس، به ترس و اضطراب او دامن می زند. بهتر است به جای این کار به او بگویید که خیلی بعید است که من تا زمانی که کاملا پیر نشده ام، بمیرم؛ پس لازم نیست که درباره این موضوع نگران باشی؛ زیرا تا آن زمان تو دیگر کاملا بزرگ شده ای. یادمان باشد که همیشه باید با او صادق باشیم لازم نیست که همه واقعیت را بگوئیم، اما لازم است که حتما واقعیت را بگوییم.
در مورد کاربرد واژه های خداوند و بهشت با احتیاط کامل رفتار کنید
دقت کنید این مفاهیم را برای یک کودک ۵ ساله یا حتی کوچک تر به کار می برید و هدف شما این است که او را آرام کنید. پس مراقب باشید او را بیشتر گیج و مضطرب نکنید. برای مثال اگر بگویید مادربزرگ الان خیلی خوشحال است، چون توی بهشت است. کودک فکر می کند چطور مادربزرگ واقعا خوشحال است، اگر همه کسانی که دور و بر من هستند، این همه ناراحتند؟ یا مثلا بگویید که عمو آن قدر خوب بود که خداوند او را پیش خودش برد. کودک فکر می کند اگر خدا عمو را پیش خودش برده چون خوب بوده، پس ممکن است مامان، من یا هر کس خوب دیگری را نیز پیش خودش ببرد! یا اگر من هم خیلی خوب باشم، می توانم بروم پیش خداوند و بابابزرگ را ببینم یا اینکه سعی کنم که بچه بدی باشم تا بتوانم بیشتر پیش بابا و مامان بمانم! بنابراین عبارتی به کار ببرید که او را نگران نسازد؛ مثلا بگویید ما خیلی ناراحتیم که بابابزرگ دیگر پیش ما نیست و ما خیلی دلتنگ او می شویم، ولی این خوب است که بدانی او الان پیش خداوند است.