
در کلاس هاي فلسفه براي کودکان؛ آنها به تدريج ياد مي گيرند که فرايند تحقيق و کندوکاو را به طور جمعي دنبال کنند. لازمه اين يادگيري، گوش دادن دقيق به سخنان يکديگر، دقت در آنها و درک دقيق همراه با تحليل آن سخنان است. اين بحث ها در عين حال که به سوي کشف موضوع پيش مي رود، هم زمان به کودکان کمک مي کنند که برخي از توانايي هايشان، همچون قدرت تمييز امور مشابه، قدرت استدلال و داوري شان را بالا ببرند. در ادامه نمونه هايي از اين موارد را از يک کلاس فلسفه براي کودکان آورده ايم:
بحث و استدلال:
آرش: به نظر شما من نباید این سؤال را از مادرم می پرسیدم؟
آناشه: کودکان کنجکاوند و باید سؤال هایشان را بپرسند. به نظر من حق با توست که سؤالات خود را بپرسی.
نغمه: اما به نظر من ما نباید هر سؤالی را مطرح کنیم.
سپهر: از کجا تشخیص دهیم که کدام سؤال را بپرسیم.
نغمه: به نظر من دو راه حل وجود دارد: ۱. از مادرمان سؤال کنیم: اگر پرسشی از تو بپرسم ناراحت و عصبانی نمی شوی؟ ۲. ابتدا در مورد سؤالمان فکر کنیم و بعد بپرسیم.
مهریار: من با هر دو راه حل مخالفم: ۱. از کجا مادرمان بداند در مورد چه چیزی می خواهیم سؤال بپرسیم که بتواند بگوید ناراحت می شود یا نه؟ ۲. وقتی خودمان به سؤال فکر می کنیم، بازهم نظر خودمان را خواهیم دانست، نه نظر مادرمان را.
نغمه: من با جواب دوم مهریار مخالفم. به خاطر این که ما می توانیم از روی کارهای قبلی مادرمان و چیزهایی که تا به حال از او دیده ایم تشخیص دهیم این سؤال او را عصبانی می کند یا نه.
نمونه ای از استدلال کردن:
در متن یکی از داستان ها این سؤال مطرح شده بود که: اگر همه مردم دزد شوند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اکثر کودکان عقیده داشتند، اگر همه دزد شوند، هرج و مرج به وجود می آید. این باعث می شود، انسان ها همدیگر را بکشند و عده ای زیادی از بین بروند و ممکن است فقط افراد قوی زنده بمانند. اما سپهر استدلال کرد که به نظر من همه می میرند و دلیل خود را به صورت زیر مطرح کرد: مردم بعضی وقت ها نمی توانند چیزهای مورد علاقه ی خود را به راحتی بدزدند. بنابراین با یکدیگر دعوا می کنند تا آن چه را می خواهند، به زور از دیگری بگیرند. آنها در دعوا همدیگر را می کشند تا چیزی را که می خواهند به دست آورند. دعواها ادامه پیدا می کند و خیلی از آدم ها می میرند. البته زنها از مردها زودتر می میرند، چون مردها قوی تر هستند و در نهایت دو مرد باقی می مانند که آنها هم با هم دعوا می کنند و فقط یکی زنده می ماند. مردی که زنده مانده، از همه قوی تر است. این مرد هم چون نمی تواند به تنهایی صاحب فرزند شود و خودش هم می میرد، بنابراین همه آدمها می میرند.
ارائه مثال نقض جهت در جهت رد نظريه:
آرش: به نظر من شانس وجود ندارد و آن چه که ما شانس می نامیم، قانون طبیعت است که در دید مردم عادی به چیزی واقعی یعنی شانس تبدیل شده است.
آناشه: به نظر من شانس وجود دارد. من یک بار در یک بازی شرکت کردم که آن را بلد نبودم، اما برنده شدم و همه تعجب کردند؛ حتی خودم
فاطمه: به نظر من شانس وجود دارد. بعضی وقت ها در مورد بعضی از کارها تلاش فایده ندارد. مثلا وقتی تاس را می اندازیم، به تلاش ما وابسته نیست که چند بیاید، بلکه شانسی اتفاق می افتد. ممکن است چند بار پشت سر هم شش بیاوریم و گاهی وقتها هم اصلا شش نمی آید.