رفتن به محتوای اصلی
امروز: ۰۴:۲۹:۳۱ ۲۰۲۵/۱۶/۰۷     ورود
EN - FA

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

faryadmanrabeshno

داستان «فریاد مرا بشنو»، تصویرگر اعتراض و انتقاد کیسی (Case) و خانواده او نسبت به وضع موجود (تبعیض نژادی) است. بسیاری از خانواده های سیاه پوست دیگر، به تحقیر، خو گرفته اند و در آرامشی خفت بار به سر می برند، اما کیسی دختر هشت ساله خانواده لوگان، نمی تواند به این تبعیض و تسلیم سر فرود آورد». او از کارهایی که سفیدپوستان مغرور، خواه کودک و خواه بزرگ، در برابر سیاه پوستان، چه کودک وچه بزرگ، انجام میدهند، سخت رنج می کشد و تصمیم می گیرد که مقابله به مثل نماید. با توجه به همین تصمیم است که او با کمک برادرش اتوبوس بچه های سفید پوست را در گودالی عمیق می اندازد؛ چرا که هر روز در راه مدرسه، این اتوبوس با سرعت از کنار بچه های سیاه پوست که با پای پیاده مسیر طولانی مدرسه را طی می کردند، می گذشت و آنها را خیس می کرد. خانواده کیسی را در آن شهرک، می توان نماد اعتراض و تفکر انتقادی دانست. پدر و مادر کیسی لحظه ای دست از مبارزه و مخالفت بر نمی دارند. با روشنگری های این خانواده است که سیاه پوستان دیگر نیز از خواب بیدار می شوند و تبعیض را برنمی تابند. برای نمونه، خانواده لوگان هنگامی که متوجه میشوند تعدادی سفید پوست به سرکردگی خانواده والاس، به چند سیاه پوست حمله کرده اند، از هم نژادان خود می خواهند که از این پس از مغازه والاس خرید، نکنند و آنها نیز قبول می کنند. مادر کیسی که معلم مدرسه است، همیشه کلاس تاریخش را در اولین ساعت روز می گذاشت، چون معتقد بود که در این هنگام از روز، بچه ها هوشیارترند. در این ساعت از کلاس بود که او برای دانش آموزانش راجع به مباحثی همچون فقر و سرمایه داری، برده داری، بی عدالتی و تبعیض توضیح میداد. یک روز که گرنج، زمین دار بزرگ شهر، همراه کارشناسان آموزشی، برای بررسی چگونگی شیوه تدریس به کلاسش آمده بودند، مادر کیسی، درس تاریخ را به موضوع برده داری می کشاند و راجع به وضعیت مشقت بار برده ها و منافع اقتصادي زیادی که کار برده ها در تولید مواد خام برای کارخانه های شمال و اروپا فراهم می آورد، سخن می گوید. وی همچنین اضافه می کند که این سرزمین با بیگاری انسانهایی رشد کرد که هنوز هم آزاد نیستند. بهای انتقادات مادر کیسی، از دست دادن شغل معلمی است. چرا که گرنجر، با نفوذی که داشت، مسؤولین مدرسه را وادار کرد تا او را اخراج کنند. در عید کریسمس، پدر کیسی برای فرزندانش کتاب هایی می خرد که در نوع خود قابل تعمق هستند. او برای کیسی، کتاب سه تفنگدار و برای دو پسرش یعنی کریستوفرجان و آقا کوچولو، دو جلد مختلف از افسانه های ازوپ میگیرد. به یاد داشته باشیم که نویسنده کتاب اول، «الکساندر دوماست که خود نویسنده سیاه پوست فرانسوی است و ازوپ هم برده ای یونانی بود». این موضوع از یک سو، نشان میدهد که پدر تا چه حد به دنبال تثبیت هویت فرزندانش است و از سویی دیگر، تا چه حد با سفید پوستان نژادپرست، مخالف است. زمانی که فروشنده، خواندن و درک چنین کتابهایی را برای کودکان سخت می داند، او در جواب می گوید که هنوز بچه های مرا نمی شناسید. شاید اکنون نتوانند کتاب ها را بخوانند، ولی با آنها بزرگ می شوند. اوج تفکر انتقادی را شاید بتوان در جایی مشاهده نمود که مادر کیسی با همسرش در مورد دین مسیح و قرائتی که سفیدپوستان به نفع خود از آن کرده اند، گفتگو می کند: «وقتی سفید پوستان سعادت جاوید مسیحیت را به قبایل آفریقا میبرند و با معرفی اسطوره مسیح، آنها را از جهالتی عصیان زده رها می کنند، به آنها یاد میدهند که باید همچون مسیح، سر به زیر و گوسفند بزرگان باشند. اونا می گفتند برده بودن به نفع ماست؛ چون ماها رو به مسیحای خوبی تبدیل می کند، مثل سفیدا». مادر کیسی سپس اضافه می کند: «اونا به ما تعالیم مسیح را نیاموختن تا روح ما رو نجات بدن، بلکه اونا اطاعت را به ما یاد دادن. اونا از ترس شورش ما می خواستن ما کتاب مقدس رو که در اون به بردگان دستور داده شده بود تا از ارباب خود اطاعت کنن، بخونیم...».

 

field_video
کپی رایت | طراحی سایت دارکوب