رفتن به محتوای اصلی
امروز: ۰۴:۳۶:۵۵ ۲۰۲۴/۲۱/۱۲     ورود
EN - FA

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

poolsazi

بسمه تعالي الهي به اميد تو، الهي به اميد تو، الهي به اميد تو جلسه چهارم پول سازی از فایل صوتی دکتر محمد بصیری. سلام عرض مي کنم خدمت همه شما دوستان نازنينم. اميدوارم حالتون خوب باشه و سر حال باشيد. باور نمي کنيد که چقدر خوشحالم که با شما عزيزانم دارم صحبت مي کنم. دلم براي تک تک شما عزيزانم تنگ شده بود و خيلي خوشحالم که خانواده پول سازيمون رو ز به روز داره بزرگتر ميشه. روز به روز خبرهاي خوبي از شما عزيزانم دارم مي شنوم. تو چند روز گذشته آنقدر پيام داديد که من واقعاً لذت بردم. يه سري ها کار پيدا کرده بودند،‌ يک سري ها درآمدهاشون افزايش پيدا کرده بود،‌ يک سري ها رئيس هاشون آمده بودند پيشِشون گفته بودند چون تو خوب کار مي کني درآمدت را افزايش ميدم. يک سري از عزيزان پولهايي که بيرون داشتند دوباره بهشون برگشته بود. قرض داده بودند دو سال پيش، ‌اصلاً سراغش هم نرفتند. طرف زنگ زده پول را برگردانده. يک سري ها آزمون استخدامي قبول شده بودند. اصلاً يک سري پيام فرستاديد فوق العاده. خيلي خوشحالم که تنها در سه جلسه تونستيم با کمک هم و به ياري خداوند بزرگ اين نتايج فوق العاده را رقم بزنيم. من يکبار گفتم باز هم ميگم. اينها قطرات اوليه بارش رحمت الهيِ. تازه قطرات اوليه داره ميچکه. شما زمانيکه قطرات اوليه را دريافت کني و ادامه بدي به مسيرت. ش‍ُرشرِ باران رحمت الهي مياد. ميخام ذهنتون متوقف نشه. يک چيز ديگه، دورهِ دوره سه ماهه است. يک سري از عزيزانم يک سري الهامات دريافت کردن، ‌يک سري از نشانه ها دريافت کردن، يک سري هم هنوز دريافت نکردن. قرار نيست قطعاً تو يک هفته اتفاقي بيفته. آنهائيکه دريافت نکردن به مسيرشون ادامه بدن. يکي تو ده روز نشانه هاي اوليه را دريافت مي کنه، يکي تو دو هفته، يکي تو يک ماه. فقط شما بايد به مسيرتون ادامه بديد. خيلي خوشحالم از اينکه اين دوره را دارم مجدد برگزار مي کنم. تو دو سه روز گذشته يک سري حواشي هم ايجاد شده بود. يک سري از عزيزاني که کلاسهاي پول سازي برگزار مي کنند و پکيج مي فروشند، قيمتهاي به شدت بالا و  از اين حرفها بدون اينکه تضميني بدن، پست گذاشته بودن که کلاسهاي دکتر را شرکت نکنيد،  اصلاً به درد نميخوره و از اين حرفها. عزيزان دلم، ميخام بگم از ديدگاه من، انساني که خودش ثروتمندِ اگه کلاسي را برگزار مي کنه بايد دو شرط توش داشته باشه. يکي از اين دو شرط هم قبولِ. يکي اينکه کلاس را رايگان برگزار کنه، بگه وقتي پولدار شديد بخشي از پول کلاس را بديد. کلاس ميگن ۲۰ ميليون، ۳۰ ميليونِ . وقتي رفتيد ۳۰ ميليون درآورديد،‌آن موقع بديد. دومين شرط اينه که بگه کلاسها تضميني. بگه کلاسها ۱۰ ميليون تومانِ ،‌ اگه شما کارهايي را که من گفتم اجرا کرديد ولي آن نتيجه اي را که بايد مي گرفتي نگرفتي تضمين ۲۰۰ درصد ميدم. يعني اگر ده ميليون پرداخت کرديد و به نتيجه نرسيديد ۲۰ ميليون تومان به شما ميدم.  اين عزيزاني که دارند به کلاسهاي ما انتقاد مي کنند، هيچکدام اين دو شرط را ندارند. اول بايد هزينه پرداخت کني تا تو کلاسهاشون شرکت کني و اصلاً‌ اين کلاسها کلاسهايي نيست که به نتيجه ختم بشه. طرف يکسالِ داره کلاس ميره ، ميگم چه نشانه اي دريافت کردي؟ ميگه استادم گفته بايد بيش از يکسال زحمت بکشي. من تو جلسات قبل هم گفتم. من انساني هستم که دوست دارم سريع به موفقيت برسم. من دوست ندارم ۵ سال خودم را بکشم تا به موفقيت برسم. من دوست دارم تو ماههاي کم به موفقيت برسم. من يک زمانهايي تو زندگي خودم را کشتم. ماههاي زيادي تلاش کردم ولي با قانون مندي ها آشنا نبودم. زمانيکه بر قانونمنديها مسلط شدم تنايج به سرعت اتفاق افتاد تو زندگي من. منم ميخام نتايج تو زندگي شما به سرعت اتفاق بيفته. نه اينکه ده سال خودت را بکشي تا يک خونه فقط بتوني بخري. من اين را نميخام. من ميخام تو زمان کم نتايج فوق العاده، شما عزيزانم بگيريد.  پس ازتون ميخام که فقط روي مسير متمرکز باشيد. من سه ماه همراه شما هستم ازتون ميخام تک تک فايلها را يک بار نه، دوبار، سه بار، چهار بار، پنج بار گوش کنيد. عزيزي پيام داده بود که تو اين يک هفته درآمدم چهار برابر شده. من بهش پيام دادم که فايلها را چند بار گوش کردي. گفت من هر کدام از اين سه فايل را ده بار گوش کردم. يعني ۳۰ ساعت فقط فايلهاي من را گوش کرده و درآمدش افزايش پيدا کرده. سوال بعدي ام اين بود که آيا ساعت کارت را افزايش دادي يا کاهش؟ گفت ساعت کارم را هم کاهش دادم. ساعت کارش را کاهش پيدا کرده، درآمدش فوق العاده افزايش پيدا کرده. چرا؟ چون من تو جلسات قبل بهتون گفتم، فرمول طلائي پولدار شدن دو تا در داشت. در اول چندتا رمز داشت؟ يک دانه. در اول متافيزيک بود. درِ دوم چندتا رمز داشت؟ شش تا رمز داشت و بهتون گفتم که درِ اول مهمِ يا درِ دوم؟ در دوم. درِ اول چقدر مهمِ؟ چون شما داري رشد ميکني بذار يک دونه نکته درگوشي بهت بگم. در اول بيش از  ۹۰ درصد مهمِ. تو اگر درِ اولت درست نباشه، ‌هر چقدر هم روي درِ دوم کار کني، به هيچ جا نميرسي. مهم درِ اولِ. مهم متافيزيکِ. مهم ساخت باورهاي پولسازِ. زمانيکه ما باورهاي پول ساز را بسازيم، بدون اينکه در دوم را طي کنيم، پول وارد زندگيت ميشه. ببخشيد اين همه آدمي که تو اين يک هفته پيام دادن، من ۲۰، ۳۰ تاشون را تو اينستاگرامم گذاشتم، از تعداد خيلي زيادي که پيام داديد. اين افراد رو درِ دوم کار کردن يا درِ اول؟ درِ اول. ببين درآمدش افزايش پيدا کرده، پول آمده تو زندگيش، حقوقش افزايش پيدا کرده،‌کار پيدا کرده، استخدام شده. فقط با کار کردن رو باورهاي پول ساز. تو فکر کن اگر سه ماه روي باورهات کار کني چه نتيجه اي مي گيري. سه ماه کار کني کولاک ميشه زندگيت. عزيز دلم من چندتا نکته بهت بگم.  نکته اول. اگر سه جلسه قبلي را گوش نکردي و الان به يکباره داري جلسه چهارم را گوش مي کني، لطفاً همين جا استپ بزن و بقيه فايل را گوش نکن. اگر تو سه جلسه قبلي را کامل گوش نکردي،‌ تمريناتش را انجام ندادي و داري جلسه چهارم را گوي مي کني، ديگه دوره پول سازي به کارت نمياد. من دارم مغز شما و باورهاي شما را تيکه تيکه رشد ميدم. اگر تو به يکباره وارد جلسه چهارم بشي، يهو همه چي خراب ميشه. يهو ساختمون بدون اينکه پي داشته باشه، طبقه اول، دوم و سوم داشته باشه ،‌رفته طبقه چهارم، ساختمان ميريزه زمين. و کسي که به يکباره جلسه چهارم را شروع ميکنه، شک نکن، پايان جلسه ميگه اصلاً‌ من نميخام اين فايلها را گوش کنم. چون خيلي چيزهايي که بايد تو ذهنش ساخت بشه، ساخته نشده. من فايلها را طوري تنظيم کردم که تيکه تيکه باورهات را رشد بدم. شما پايان سه ماه،‌ زمانيکه خودت را مقايسه مي کني با قبل،‌ اصلاً ديگه خودت را نميشناسي. ميگي آن آدمي که سه ماه پيش بود واقعاً من بودم. من يک آدم جديد شدم. توي همين يک هفته، خيلي ها به من پيام دادن،‌ آقاي بصيري من دارم تبديل به يک آدم ديگه ميشم. من ديگه آن آدم قبليه نيستم. بابا يک هفته تازه گذشته، اگر دوازده هفته بگذره ببين چه نتايجي ايجاد ميشه. پس عزيز دلم اگر سه فايل قبلي را گوش نکردي، همين جا استپ بزن، اول سه فايل اول را گوش کن بعد وارد فايل چهارم بشو. اين نکته اول. نکته دوم، وقتي شروع ميکني به تغيير دادن باورهاتون، خدا هدايتتون ميکنه. دوباره وقتي شما شروع ميکني به کار کردن رو باورهات، وقتي شروع به کار مي کني رو متافيزيک، وقتي شروع ميکني به کار کردن روي درِ اول، خدا هدايتت ميکنه. هدايت خدا چجوريه؟ خدا خيلي هاتون را توي اين يک هفته داره هدايت ميکنه ولي شما هنوز متوجه نشدي که خدا داره هدايتت ميکنه.  دقت نميکني. هدايت خدا چجوريه؟ خدا بوسيله افکار جديدي که داره توي ذهنت مياره، داره هدايتت ميکنه. اين يکي از راه هاشِ وقتي شروع ميکني به ساخت باورهاي جديد و تبديل کردن باورهاي قديميت به نمره ۱۰، خداوند فکرهاي جديدي را توي ذهنت مياره. چندfekrjadid لحظه به اين جمله ام فکر کنيد. تو يک هفته گذشته چقدر فکر جديد وارد ذهنت شده. اين هدايت خداوندِ. يک راه ديگه هدايت خداوند اينه که شما را با انسان هاي جديدي آشنا ميکنه. همين الان که شما يک هفته با من آشنا شديد و اين فايلها را گوش مي ديد، چه کار خوبي تو زندگيت انجام دادي که خدا داره هدايتت ميکنه. اين که الان تو کلاس پول سازي شرکت کردي با اين شور و شوق فوق العاده کلاس هاي پول سازي را ادامه مي دهي و فايل هاي من را چندين و چند بار گوش ميکني، اين نشانه هدايت خداوندِ. خداوند بوسيله انسانهاي جديد تو را هدايت ميکنه. اين هم يکي از راه هاش. پس خداوند يکسري فکره توي ذهنت مياره، يکسري انسانهاي جديد را وارد زندگيت ميکنه. يهو يکيhedayatkhodavand مياد باهات آشنا ميشه، انسان جديديِ و دريچه هاي جديدي را به زندگيت باز ميکنه. درهاي جديدي را به سمتت باز ميکنه.  خدا بوسيله شرايط جديد و اتفاقات جديد هم تو را هدايت ميکنه. يکسري اتفاقات تو زندگيت ميفته. من تو خيلي از دوره ها که شرکت کردم، و دوره هايي که عزيزان تو دوره هاي من شرکت کردن، هر دو تا. من وقتي تو دوره هاي تخصصي خارج از کشور شرکت مي کردم، مي ديدم که تو روزهاي اول يکسري اتفاق بد برام مي افتاد. ولي من مي دونستم اين اتفاق بدِ، الهام خداوندِ.  هدايت خداوندِ. بعد از يک هفته مي ديدم که آن اتفاق بدِ ، زمينه ساز يک هدايت جديد و مسير جديد تو زندگيم شده که با خودم ميگم واو، خدا را شکر که آن اتفاق بدِ توي زندگي من افتاد. خيلي وقتها عزيزاني که توي کلاس هاي من شرکت کردن،‌ به هم ميگن آقاي بصيري آمدم کلاست شرکت کردم،‌ هفته اول رئيسم گفت که نبايد تو اينجا کار کني، از کار اومدم بيرون. هفته دوم که آمدم آموزشهاي شما را ادامه دادم، سر يک کار جديدي رفتم که درآمدم دو برابر کار جديد بود و فهميدم که خداوند داشته هدايتم مي کرده. خداوند رئيس قبلي و رئيس جديدم هم هدايت کرده. رئيس قبلي ام را هدايت کرده که من را از کار بيرون کنه و رئيس جديدم را هدايت کرده که من را ببره سرِ کار. بهتون گفتم که خداوند ميلياردها دست داره و بواسطه دست هاش کارهاشو انجام ميده. انسانها دستهاي خداوندند. خداوند زماني که تو شروع ميکني به تغيير دادن باورهات،‌ الهامات جديدي را وارد زندگيت ميکنه. فقط ازت ميخام عزيز دلم هر هدايت و هر الهام و نشانه اي که دريافت ميکني روي کاغذ يادداشت کن. زمانيکه روي کاغذ يادداشت مي کني باعث تقويت مسير الهي ميشي. باعث ميشي که هدايتهاي بيشتري را دريافت کني. ولي وقتي يک اتفاق خوب توي زندگيت ميفته، با يک انسان جديد آشنا ميشي، هدايتي به سمت زندگيت مياد، فکر جديدي به سمت زندگيت مياد و اين را يادداشت نميکني، ديگه هدايتهاي زيادي به سمت زندگيت نمياد. ازت ميخام که دونه دونه اتفاقات، الهامات، شرايط، فکرها، رخدادها، انسانهاي جديدي که وارد زندگيت ميشه، همش را يادداشت کني. اينها هدايت هاي خدواند به سمت شماست. نکته سوم، دست خداوند را نبنديد. خيلي جمله اش را دوست دارم. دست خدا را نبنديد. طرف ميگه من ميخام پولدار بشم. ميگم خيلي خوبه، چقدر دوست داري پول در بياري؟ ميگه من که فلان جا دارم کار مي کنم، ده درصد از فروش را بهم ميدن،‌ به عنوان مثال دارم ميگم. الان مثلاً ده ميليون فروش آنجا هست، ده درصدش که به من ميدن، ميشه يک ميليون. الان دوست دارم صد ميليون فروش داشته باشه فلان مغازه، که ده درصدش ميشه ده ميليون که من ده برابر دريافت کنم. بهش ميگم تو داري دست خداوند را مي بندي. ميگه يعني چي؟ ميگم تو چيکار داري که خداوند از کجا قرارِ اين ده ميليون را بهت برسونه. چرا ميگي فروش فلان مغازه اي که کار مي کنم بشه صد ميليون، که ده درصش بشه ده ميليون و ده ميليون بهم برسه. اين اشتباه است اين بستن دست خداوندِ. تو بگو من ده ميليون تو زندگيم ميخام، خداوند به شيوه خودش اين کار انجام ميده. طرف ميگه من ميخام پولدار بشم فلان پول تو زندگيم بياد، ولي ميگه من فقط بايد کار خونگي داشته باشم. ميگم چرا فقط بايد کار خونگي داشته باشي؟ ميگه آخه من دو تا بچه دارم، اگر توي خونه کار کنم، راحتترم. بهش ميگم تو اگر الان ماهي ۵۰ ميليون درآمد داشتي، مي تونستي بيرون از خونه کار کني. فکر ميکنه،‌ ميگه آره  مي تونستم، ‌بچه هام را پيش پرستار ميذاشتم، خودم ميرفتم کار مي کردم. بهش ميگم پس چرا داري دست خداوند را مي بندي؟ دست خدا را نبند. نگو من فقط بايد بواسطه فلان کار به فلان درآمد برسم. تو درآمدت را اعلام کن، چيزي را که تو زندگيت ميخاي اعلام کن، ‌خداوند به بي نهايت راه تو را مي رسونه به آن چيزي که ميخاي. تو نبايد دست خداوند را ببندي، طرف ميگه من فقط بايد توي خونه کار کنم، ميگم چرا ميگه آخه همسرم با کار کردن بيرون خانه مخالفِ. بعد بهش ميگم همسرت از کي فرمان مي گيره؟ ميگه هيچکي. خوب اگر خدا بخواد چيزي را به همسرت الهام کنه،‌ فکر مي کني همسرت گوش مي کنه يا نمي کنه؟ ميگه اگر خدا بخواد که ميشه. ميگم پس چي ميگي؟ يهو همسرت مياد ميگه عزيزم تو هر کجا که دوست داري برو کار کن. ايراد چيه؟ ايراد اينه که همسرمون را قدرتمند مي دونيم. پدر و مادرمون را قدرتمند مي دونيم. رئيسمون را قدرتمند مي دونيم. ولي خدامون را قدرتمند نمي دونيم. ايراد اينه. اينه که بهتون ميگم،‌ که اگر تو ايمانت افزايش پيدا کنه، اگر به قدرت خداوند ايمان بياري،‌ باور کن تو زمان کم، درآمدت چند برابر ميشه. شما ايمان نداري، شما اداي ايمان داشتن در مياري. تو به خدا واگذار کن. بگو خدايا ميدونم که تو به بي نهايت راه مي توني اين کار را انجام بدي. بجاي اينکه به پنجره بسته هي نگاه کني، دنبال درهاي جديدي باش. درهاي جديد را خداوند بواسطه افکار و انسانهاي جديد و اتفاقات جديد وارد زندگيت مي کنه. هي تو مياي ميگي بواسطه فلان کار ميخام درآمدم را افزايش بدم. مگه پول نميخاي؟ خداوند فکرش را مياره. بعضي وقتها يک فکري را مياره که تو همان کاري که هستي درآمدت را افزايش بدي، بعضي وقتها يک فکري را مياره که بري يک کار جديدي را راه بيندازي. دست خداوند را نبايد ببندي. پس نکته سوم چي شد؟ شما اعلام کن تو زندگيت چي ميخاي. ماشين،‌ پول چي ميخاي؟ ولي دست خدا را نبند و نگو فقط بواسطه فلان کار. طرف پيام داده ميگه من فقط ميخام بواسطه فروش اينترنتي ميخام پول در بيارم.  خوب بهش ميگم داري دست خدا را مي بندي. تو آدمي هستي که به قدرت خداوند ايمان نداري. اگر به قدرت خداوند ايمان داشتي مي گفتي من فلان درآمد را ميخام، خدايا از هر راهي که ميدوني بهم برسون. من که نمي دونم تو چي را ميدوني؟ خدا از هر راهي که ميدوني به دستم برسون. سال پيش يک عزيزي بعد از همايش تهرانم آمد پيشم، خيلي واسم جالب بود. گفت آقاي بصيري من برند پوشاک ثبت کردم. گفتم خيلي خوبِ. گفت دويست ميليون هم هزينه تبليغات کردم. تبليغات اسمارت در حد تيم ملي. گفتم خيلي خوبِ. گفت سه تا از بزرگترين مشاوران برندينگ ايران را هم استخدام کرده بودم. به هر کدامشون هم ماهي ۱۵ ميليون دادم. گفتم خوب خيلي خوبِ. در نتيجه چي شد؟ گفت سه تا از بزرگترين مشاورها پيشم بودند، دويست ميليون هزينه تبليغات کردم،‌ طراحي داخلي کاملاً حرفه اي، ‌سر در  حرفه اي، تيتر تبليغاتي حرفه اي، بيلبرد و .... همه چيز اومدم زدم. گفتم خيلي خوبِ، خوب آخرش چي شد؟ گفت آقاي بصيري ورشکست شدم. گفتم خوب بايدم ورشکست بشي. گفت آخه چرا؟ گفتم ميدوني ايرادت چيه؟ گفته نه دارم از شما مي پرسم. گفتم ايرادت اينه که ما دو تا در داريم. همه چيزهايي که تو گفتي واسه درِ دوم  بود. اگر تو درِ اولت را باز نکني، بدون باز کردن درِ اول، هر چقدر هم روي درِ دوم کار کني تو ورشکست ميشي. تو دو ماه پول در مياري ولي آخرش ورشکست ميشي. به هيچ جا نميرسي. گفت بايد چيکار کنم؟ گفتم بايد باورهاي پول ساز را در خودت ايجاد کني. يکجوري فکر و عمل کن که ۹۹ درصد آدمهاي دنيا انجام نميدن. مگر بهتون نگفتم، امام علي ميگه الرزقُ الرزقان. روزي دو نوعِ‌، يکي که تو سمتش ميري، ‌يکي اينکه آن به سمت تو مياد. ما با متافيزيک داريم پول را بهmetaphysics سمت خودمون مي کشيم. اين همه نتيجه که طي همين يک هفته انجام شده، با حالت متافيزيک جذب پولِ. پول به سمت زندگي آدمها اومده. يهو فلان بانک اومده پول واريز کرده به حساب يکي از عزيزان شرکت کننده دوره مون. پولش کمِ چون باورش کمِ. چون باورش کوچيکِ. باورش بزرگ بشه پولهاي بيشتري وارد زندگيش ميشه. خداوند از بي نهايت راه پول وارد زندگيش ميکنه. خوب بهش آمدم گفتم باورهات را درست کن. گفتم باورهات را درست کن. گفت چجوري؟ گفتم دوره سي ميليوني را شرکت کن با تضمين ۲۰۰ درصد. يعني اگر نرسيدي به نقطه اي که من ميخام و خودت ميخاي، ۶۰ ميليون بهت بر مي گردانم. دوره را شرکت کرد چه اتفاقي افتاد؟ توي شش ماه سه تا شعبه زد. و کارش گرفت هنوز هم گرفته در حد تيم ملي. چي شده يک آدمي اين همه مشاور برندينگ، اين همه تبليغات اين همه کار کردن به هيچ جا نرسيده. ولي بعد ميرسه. من فقط آمدم بهش ياد دادم چجوري باورهاي پول ساز ايجاد کنه. بهش ياد دادم که باورهاي مشکل دارش را پيدا کنه و بجاش باورهاي قدرتمند ايجاد کنه و اين معجزه ميکنه. من سه شنبه گذشته با يکي از دوستان فوق العاده ام، شايد بعضي هاتون بشناسيد، پرفسور منيژه رازقي داشتم صحبت مي کردم. پرفسور منيژه رازقي رياست مرکز تجهيزات کوآنتومي دانشگاه نورث وسترن آمريکاست. جزء پرفسورهاي فوق العاده  ايراني که تو آمريکا کار مي کنه و يکي از هدايتهاي خداوند براي من،‌ آشنا شدن با اين پرفسور عزيز بود که خيلي جاها تاکنون تو زندگيم بهم کمک کرده. هفته پيش که داشتم باهاش صحبت مي کردم،‌ يک جمله اي بهم گفت که سرم سوت کشيد. پرفسور رازقي بهم گفت محمد دانشکده استنفرد، دانشکده متافيزيک زده. گفتم واقعاً خبر نداشتم. به من گفت استنفرد دانشکده متافيزيک زده. يکي از بزرگترين دانشگاههاي دنيا، دانشکده متافيزيک زده. يک دانشکده زده که فقط روي فرايندهاي متافيزيک ساخت باور کار مي کنه. حالا ما داريم چيکار مي کنيم. توي چند روزه توي گوگل سرچ کردم که توي يک سال گذشته ميلادي بيش از سه هزار جلد کتاب در حوزه متافيزيک در آمريکا چاپ شده. الان همه دنيا رفته به سوي متافيزيک. ولي ما ايراني ها داريم تازه ميريم به سمت فيزيک. واسم عجيبِ طرف کارگاه برگزار ميکنه، روش هاي CRM حرفه اي، روش هاي بازاريابي حرفه اي، روش هاي طراحي برند حرفه اي، روش هاي تبليغات اسمارت حرفه اي و خيلي چيزهاي ديگه. دنيا داره به سمت متافيزيک ميره بعد شما هنوز دنبال فيزيکيد. دنبال اينيد که چطور برند طراحي کنيد، چطوري لگو بزنيد. همين الان توي ذهنت فکر کن تو  شهر خودتون آيا جايي را ميشناسي که خيلي شلوغ باشه و اصلاً تبليغات نداشته باشه. ميشناسي يا نه؟ ميخام کامل فکر کني که تو شهرتون جايي است که خيلي شلوغ باشه، مشتري زيادي داشته باشه، تبليغات آنچناني هم نداشته باشه، اصلاً لگو هم طراحي نکرده باشه. روشهاي CRM هم بلد نباشه. همتون ميشناسيد. ميگيد فلان مغازه پايين شهرِ آنقدر شلوغه و مغازه هم فقط ده مترِ. علت چيه؟ علت فقط باورهاي آن فردِ. آن آدم چه بصورت خودآگاه و چه بصورت ناخودآگاه باورهاي قدرتمند درش ايجاد شده و چون باورهاش قدرتمندِ خدا براش مشتري مي فرسته. واقعاً فکر کردي با زدن يک تيتر تبليغاتي مشتري مياد وارد زندگيت ميشه. نه. تا زمانيکه باورهات درست نشده نميشه. حالا باورهات قدرتمند شده، تيتر را بزن، نتيجه ميگيري صد برابري. ولي تا زمانيکه باورهات درست نشه،‌ نميشه. بذاريد يک نتيجه تحقيقات علمي بگم. در سال ۱۹۸۵ در دانشگاه ميشيگان انجام شده. يکي از بزرگترين طراحي هايي است که در حوزه باور در دنيا انجام شده، در حوزه متافيزيک. تو سال ۱۹۸۵ دانشگاه ميشيگان يک تحقيقاتي انجام داد روي باورهاي انسان. در سال ۱۹۸۵ عزيزان دانشگاه ميشيگان رفتند يکه دهکده اي ساختند با مدل ۴۰ سال پيش. يعني در مدل ۱۹۴۵. يعني چه با مدل ۴۰ سال پيش؟ يعني طراحي خونه ها با مدل ۴۰ سال پيش، سنگفرش خيابان ها مدل ۴۰ سال پيش، لباس هاي آدمها و آرايش هايشان مدل ۴۰ سال پيش، دکه هاي روزنامه فروشيشان مدل ۴۰ سال پيش، ماشين هاشون مدل ۴۰ سال پيش، غذا هاشون مدل ۴۰ سال پيش، همه چيز آن دهکده مدل ۴۰ سال پيش. بعد رفتند توي خانه سالمندان ميشيگان آمريکا، ‌يک تعدادي پيرمرد و پيرزن پيدا کردند که حداقل ۴۰ سال توي خانه سالمندان بودند. آنهائيکه سنشون بيشتر از ۸۰ سال بود. هشتاد سال تا نزديک ۱۰۰ سال. اين عزيزان را يک شب هنگام خواب قرص بيهوشي دادند و منتقل شون کردند داخل خونه هاي اين دهکده. زمانيکه اين پيرمرد و پيرزن ها از خواب بيدار شدند با محيطي روبرو شدند که شبيه محيط ۴۰ سال قبلشون بود. آدمها مدل ۴۰ سال قبل بودند، خونه ها مدل ۴۰ سال قبل، خيابان ها مدل ۴۰ سال قبل، دکه روزنامه فروشي مي رفتند نگاه مي کردند  خبر مال ۴۰ سال قبل بود. بعد دونه دونه رفتارهاي اين پيرمرد و پير زنها با دوربين مخفي ديده مي شد و شنود مي شد. روزهاي اول اين پيرزن، پيرمردها فکر مي کردند خواب هستند. چيزي که آنها مي ديدند واسه جوانيشون بوده. عجيب بوده يک شب خوابيدن بعد وارد محيطي شدند که شبيه جوانيشون بوده. روزهاي اول، دوم و سوم ، چهارم يکسر به هم مي گفتند ما داريم خواب مي بينيم. نمي دانيم چرا خوابمون اينقدر طولاني شده.  حدود دو هفته که گذشت، ‌تعدادي از آنها به اين باور رسيده بودند که رفتن توي ۴۰ سال قبل. مقالات ميگه زماني که سه هفته گذشت همشون به اين باور رسيدند که يک شب اينها خوابيدن بعد مثل يک ماشين زمان رفتن به ۴۰ سال قبل. .يک نکته با حال ديگه بهتون بگم. توي اين شهر توي هيچ خونه اي آيينه هم نگذاشته بودند. کلي تحقيقات علمي براي اين نوع طراحي شده بود. بعد از گذشت ۲۱ روز همه آنها به اين باور رسيده بودند که رفتند به دوران ۴۰ سال قبلشون. اينها يکسال توي اين دهکدهmetaphysic موندن. پايان يکسال آمدن اين عزيزان را بررسي کردند از جهات مختلف. من سه تغيير عمده که در اين عزيزان ايجاد شده بود بهتون ميگم. تغييري اولي که اين پيرمرد و پيرزن ها  کرده بودن اين بود که خيلي از اين ها، بيماري هاشون خود به خود شفا پيدا کرده بود. بدون اينکه داروئي مصرف کنند. تو منابع ميگه که مرضي هاشون خوب شده بود. دومين تغييري که کرده بودند اين بود که چين و چروک دست و صورتشان کاهش پيدا کرده بود و سومين تغييري که کرده بودند اين وبود که دونه دونه داشتند موهاي سياه در مي آوردند، تو سن ۹۰ سالگي، تو سن ۸۰ سالگي. چي ميشه که يک آدم ۸۰ ساله تازه موي سياه در مياره؟ چي ميشه؟ آيا با عقلت جور در مياد؟ خيلي از چيزهايي که ما توي اين دنيا مي بينيم با عقل جور در نمياد. چون متافيزيک است. ماوراء طبيعه است. چي ميشه طرف توي ۸۰ سالگي مريضيش شفا پيدا مي کنه؟ چي ميشه چين و چروکش برطرف ميشه و موي سياه در مياره؟ همه چيز به يک کلمه بر مي گردد، باورها. اين آدمها باور کردند که جوان شده اند. زمانيکه باور کردند نتايج جديدي توي فيزيولوژي بدنشان اتفاق افتاد. باورها ببين با انسان ها چي ميکنه. ببين باورها مي تونه انسان ها را به چه نقاطي برسونه. يک چيز با حال بهتون بگم،‌ آنفلونزا توي روزهاي اخير داره توي ايران داره سرايت پيدا مي کنه. يکي از علتهاش چيه؟ يکي از علتهاش اينه که خانوده ها صبح تا شب دارند در مورد آنفلونزا صحبت مي کنند. و همشون توي ذهنشون ميگن نکنه ما هم آنفلونزا بگيريم. بعضي ها که تصورسازي مي کنند که ما گرفتيم، ‌حالا چجوري بريم درمانش کنيم،‌ قبل از اينکه بگيرن! وقتي باورهات ميره طرف بيماري، خوب بيماري توي زندگيت پديدار ميشه. زمانيکه باورهات به اين سمت ميره که تو جوان شدي، خوب فيزيولوژي بدنت هم جوان ميشه. قانون زندگي قانون باورهاست. تو زمانيکه باورهات تغيير مي کنه همه چيز زندگيت تغيير مي کنه. يک سوال ازت دارم ببين توي همين يک هفته روحيه ات چه تغييري کرده؟ زمين تا آسمان تغيير کرده. مطمئنم بخش عمده اي از شما حالتون خيلي بهتر شده. جريان چيه؟ زمانيکه باورهاي قدرتمند در تو ايجاد ميشه تو قدرتمند ميشي و همه چيز زندگيت تغيير مي کنه. پول سازي فقط اين نيست که پول وارد زندگيت ميشه. پول وارد ميشه ولي خيلي چيزهاي ديگه هم وارد زندگيت ميشه. تو جداي از پول سازي ثروتمند ميشي. يعني خوشبخت ميشي. ميدونيد که ثروت فقط پول نيست،‌ آرامش ثروتِ، خانواده خوب ثروتِ و خيلي چيزهاي ديگه. تو ثروتمند ميشي اين به وسيله ساخت باورهاي قدرتمندِ. تو جلسه قبل هم بهتون گفتم فقط روي باورهات کار کن. اصلاً با هيچ چيز ديگه کار نداشته باش. الان به اين فکر نکن که چطور تبليغات کنم، فقط روي باورهات کار کن. باورهات برسهbavar به نمره ۱۰ کولاک مي کنيد. تمرينات تسبيح را بهتون دادم. بايد تمام جملاتتون را تکرار کنيد،  آن يک جمله اي که توي جلسه اول گفتم و ۱۰ جمله اي که توي جلسه دوم گفتم،‌ يازده تا جمله بهتون گفتم. اين يازده جمله را آنقدر تکرار کنيد تا به نمره ۱۰ برسه. تا زمانيکه نمره هر جمله به ۱۰ نرسيده آن را متوقفش نکنيد. جلسه قبل ازتون پرسيدم بجزء آن ده جمله چه باور ديگه اي داريد که جلوي موفقيت شما را گرفته؟ براي آن باورها هم دونه دونه جمله بنويسيد و به يازده تا جمله قبلي اضافه کنيد. توجه کنيد شما يازده جمله تمريني داشتيد؛ الان اگر ده تا جمله جديد نوشتيد، نمي خوام اين ده جمله را به يازده جمله قبل اضافه کنيد. الان فقط يکيش را به آن يازده جمله اضافه کن ميشه دوازده جمله. حالا هر کدام از اين دوازده جمله نمره اش به ۱۰ رسيد، ‌آن را خارج کن و يک جمله ديگه بهش اضافه کن. تا بشه دوازده تا. اگر سه تا نمره آنها به ۱۰ رسيد، اين سه تا جمله را خارج کن و سه تا جمله ديگه به آن اضافه کن.  پس سعي کن جملاتت روي همين يازده،‌ دوازده  يا سيزده تا جمله بمونه. جملاتت اين طوري نشه که به ۲۵ تا برسه و هر روز  هر کدام را ۱۰۰ مرتبه تکرار کني.  و تا کي اين جملات را تکرار کني؟ تا زمانيکه نمره آنها به ۱۰ برسه. درود بر شما عزيزان دلم. خوب عزيزان دلم پرسيده بوديد که مي توانيد جملات را بلند بلند تکرار کنيم يا توي دلمان تکرار کنيم؟ من توصيه ام اينه که جملات را يکجوري تکرار کنيد که گوشتون بشنوه. ولي اگر در محيطي هستيد که شرايط بلند بلند تکرار کردن را نداريد،‌ هيچ ايرادي نداره مي تونيد جملات را توي دلتون تکرار کنيد. باورهاي خيلي زيادي برام فرستاديد که جلوي پول در آوردن شما را گرفته. البته يک سري از آنها در واقع باور نبودند.  ببينيد باور تکرار يک فکرِ. باور چيزيه که ما خيلي بهش اعتقاد داريم. بايد جملات محدود کننده شما، آن جملاتي که جلوي پول در آوردن شما را گرفته، بايد چيزهايي باشه که خيلي بهشون اعتقاد داريد. بذاريد چند تا مثال از باورهاي اشتباهي که خودم داشتم را براتون بگم. من توي جلسات قبل هم گفتم که من توي يک خانواده کلاسيک بزرگ شدم. که باورهاي سنتي اشتباه زيادي را به من منتقل کرده بودند. من آن سال هاي اولي که شروع به کار کرده بودم،  خيلي دوست داشتم که خونه بخرم. ولي من هر کاري که مي کردم صاحب خونه نميشدم. برام خيلي جالب بود، پولم جور شد رفتم خونه بخرم، خونه را هم خريدم . خونه را پيش خريد کردم بعد از گذشت دو يا سه ماه فهميدم که آن خونه را به سه نفر ديگه هم فروخته بودند. وارد دعواي حقوقي شد. من خونه خريده بودم ولي خونه را به چندين نفر فروخته بودند. يک خونه ديگه را رفتم بخرم قولنامه را که بستيم در دقيقه ۹۹ کنسل شد. قولنامه را بسته بوديم ولي سند نزده بوديم. بر اساس اتفاقات عجيب و غريب آن طرفي که با من قرارداد بسته بود فوت شد و خونه افتاد دست وراث. وارث گفتند که نمي خوايم بفروشيم  و داستانهاي عجيب و غريبي که ايجاد شد. واسم خيلي عجيب بود به هر دري که مي زدم صاحبخونه نمي شدم. زمانيکه با قوانين الهي آشنا شدم تازه فهميدم که چرا ملت پول من را خورده اند. من رفتم خونه خريده بودم خونه را به چند نفر فروخته بودند. طرف پول ما را خورد و رفت آخرش هم پيداش نکرديم. چرا اين اتفاق افتاد. همه چي به باور من بر مي گشت. کلي فکر کردم که محمد تو چرا نمي توني صاحب خونه بشي. چه باور اشتباهي داري. يادم آمد سالهايي که مستاجر بوديم،‌ بابا هر وقت مي خواست پول صاحب خونه را بديم، کلي فحش ميداد به صاحب خونه، نه جلوش، پشت سرش داخل خونه. هي مي گفت اين صاحب خونه ها عوضين، خون مردم را کردن توي شيشه. کاش بميرن از شرشون راحت بشيم. و اين رفته بود توي ذهنم که صاحب خانه ها عوضين. و اين باور در من ايجاد شده بود. حالا فهميديد چرا من صاحب خانه نمي شدم. چون باوري توي ذهنم بود که صاحب خانه ها عوضين و تا زمانيکه من اين باور را درست نکردم، صاحب خانه نشدم. حالا چه جمله اي بايد مي گفتم تا اين باور درست ميشد. جمله اي که بايد مي گفتم بايد برعکس باشه. يعني صاحب خانه ها دوست داشتني هستند. صاحبان ملک آدمهاي با خدايي هستند. صاحبان ملک آدمهاي خوبي هستند. هر جمله اي که خودت دوست داري. يک جمله اي طراحي کن برخلاف باورت و با خودت تکرار کن. زمانيکه صد بار آن جمله را با خودت تکرار مي کني و باورت نمره اش به ۱۰ مي رسه که صاحب خانه ها آدم هاي خوبي هستد، صاحب خانه ميشي. من در بچگي آنقدر باورهاي غلط توي سرم کرده بودند که واقعاً‌ پدرم در آمد تا اين باورها را از ذهنم دور کنم. يک باور غلط ديگه بچگي من اين بود که من هر وقت به پول دست مي زدم، بابام مي گفت برو دستهات را بشور. مي گفتم چرا برم دستهام را بشورم. مي گفت پول کثيفِ. نکته جالب هيج وقت نميذاشت ما روي تخت پول بذاريم  چون مي گفت پول کثيفِ  و من رفته بود توي ذهنم که پول کثيف. کسي که  باورش اينه که پول کثيفِ آيا پول دار ميشه.  تو بگو نه نميشه. باور کن که نميشه. کسي که باورش اينه که پول کثيفِ، هر چقدر هم خودش را تيک پاره کنه پولدار نميشه. چون باورهاش جلوي پول در آوردنش را گرفته. جلسه پيش بهت گفتم تو هر باوري داشته باشي خدا بهت ميگه چشم. ميگي پول کثيفِ خدا ميگه چشم چون ميگي پول کثيفِ پول توي زندگيت نميارم. زماني چيز کثيف ميارم توي زندگيت که آدم کثيفي شده باشي. برو دزد بشو من پول ميارم توي زندگيت. حالا اگر ميخاي انسان خوبي باشي و پولدار بشي بايد چيکار کني؟ بايد بگي پول خيلي تميزه من پول را خيلي هم دوست دارم. متوجه شدي چي دارم ميگم. پول خيلي خوبِ. پيامبر يک جمله اي داره من خيلي دوستش دارم. ميگه فقر عامل رو سياهي انسان در دنيا و آخرتِ. به جمله توجه کن، فقر عامل رو سياهي انسان در دنيا و آخرت است. خيلي ها فکر مي کنند پولدار بشن تبديل به آدم بدي ميشن. درحاليکه فقر آدم را بد مي کنه. ميگن زمانيکه فقر از يک در وارد ميشه، ايمان از درِ ديگه خارج ميشه. خوب پس پول خيلي خوبِ. پول باعث ميشه که ايمان من قوي تر بشه. پس پول اصلاً‌ کثيف poolنيست. من زمانيکه فهميدم اين باور را دارم توي رختخوابم پول مي ريختم. و توي پول مي خوابيدم. آن زمان اسکناس هاي صد توماني بود. اسکناس هاي صد توماني را مي گرفتم، آن اوايل کمتر، هر چه پول بيشتري دستم ميامد،‌ بيشتر. همه را تبديل به نقدي مي کردم به جاي اينکه توي حسابم باشه، ‌مي ريختم روي تختم. روي پول مي خوابيدم. براي اينکه اين باور در من ايجاد بشه که پول کثيف نيست. اينها در بچگي در من ايجاد شده بود و همه اين باورها، جلوي پول در آوردن من را گرفته بود. من پدرم فرهنگي بود صبح کار مي کرد، بعد از ظهر هم تا ساعت ۱۱ شب کار مي کرد و زندگي يک زندگي کاملاً ‌معمولي و هميشه به ما ميگفت فرزندانم پول خيلي سخت بدست مياد. من ناراحت ميشم که چرا مردم من نمي دونند که باورهاشون کولاک مي کنه. اگر مي دونستند به بچه هاشون باورهاي را منتقل مي کردند که تو پانزده سالگي پولدار بشن. از بچگي هي با ما گفته بودند پول سخت بدست مياد. من رفته بود توي ذهنم که پول سخت بدست مياد و خداوند ميگه چشم يک کاري مي کنم که پول سخت توي زندگيت بدست بياد. هي تو بچگي تو کتابها به ما گفتند نابرده رنج، گنج ميسر نمي شود. مزد آن گرفت که جان برادر..... برو بابا اين چه جملاتيه. يعني چي نابرده رنج،‌ گنج ميسر نمي شود. آن گنجي را که بواسطه رنج بخاد بدست بياد من نميخام. من ميخام راحت بدست بياد. من ميخام لذت ببرم بدست بيارم. اگر قرار باشه که من تيکه تيکه بشم و بدست بيارم که فايده اي نداره. من تيکه تيکه شده،‌ پول به چکارش مياد. بايد قشنگ پول را بدست بياري بايد راحت بدست بياد. چطور راحت بدست مياد،‌ با کار کردن روي باورهات. من باورم اين بود که پول سخت بدست مياد،‌ رفتم باور متضاد ايجاد کردم که پول راحت بدست مياد. پول فراوانِ‌ پول هست و پول بدست آمد. تو بچگي اين باور را در من ايجاد کرده بودند که پول چرک دستِ. هي به من مي گفتد که پول بي ارزشِ. خوب وقتي من ميگم پول بي ارزشِ، ‌خدا ميگه چشم وقتي توي يک چيزي را بي ارزش  ميدوني، من نميخام يک چيز بي ارزش را وارد زندگيت کنم. تو ميگي پول بي ارزشِ ايرادي نداره من چيز بي ارزش وارد زندگيت نمي کنم. کي ميگه پول بي ارزشِ‌؟ پول ميتونه خيلي از مشکلات تو را داخل زندگي حل کنه. پول خيلي هم خوبه. باور ديگه که توي ذهن من بود که پولدارها دزدند. باور ديگه که مامان و بابا همش تکرار مي کردند که محمد پاهات را اندازه گليمت دراز کن. هي مي گفتند تو يک بچه فرهنگي هستي تو مامانت خونه داره، وضعيت زندگيت اينجوريه در حد خودت بخواه. اين باور باور مسموميه. يعني چي در حد خودت بخواه. خدا در آيه ۳۰ سوره بقره ميگه من در روي زمين خليفه اي از جنس خودم قرار مي دهم. يک سوالي بپرسم مدير مدرسه ات بره مسافرت کي را جاي خودش ميذاره؟ آبدارچي را ميذاره يا معاون مدرسه را ميذاره. معاون مدرسه را ميذاره چرا آبدارچي را نميذاره. چون معاون مدرسه شبيه ترين فرد به خودشه. خدا توي سوره poulبقره آيه ۳۰ ميگه من بر زمين خليفه اي از جنس خودم قرار مي دهم. انسان را خليفه خودش بر زمين قرار داده. ما خليفه خداوند بر روي زمينيم. ما جانشين خداوند بر روي زمينيم. هي به من ميگن پاهات را اندازه گليمت دراز کن، غلطِ. هي ميگن کوچيک فکر کن، غلطِ. هي ميگن بزرگ نخواه، غلطِ. هي ميگن برو فلاني را ببين مثل اينها حقوق بخور و نمير داشته باش، غلطِ. من نميخام از اين آدمها تقليد کنم. من ميدانم خلق را تقليدشان بر باد داد، اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد. من نميخام شبيه آدمهاي بدبخت و بيچاره باشم. من وارد دوره پول سازي شدم تا باورهاي قدرتمند در خودم ايجاد کنم.  تا شبيه آدمهاي معمولي نشم. من وارد دوره پول سازي شدم تا باورهاي قدرتمند را بسازم. و زندگيم را آنجوري درست کنم که خودم دلم ميخاد. اين باورها قدرتمندِ. از بچگي هر چي را خواستيم، به ما گفتند عموت که وزير نيست، بابات که وزير نيست، مامانت که وزير نيست. هي به ما گفتند که تو سرمايه نداري از کجا ميخاي شروع کني؟ بدون سرمايه مگه ميشه پولدار شد. همه اينها باورهاي غلطِ. من چيکار دارم به وزير و وکيل، وقتي خدا را دارم. ببين قدرت، تو زندگي دست کيه؟ قدرت دست آن آدم پولدارهاست يا قدرت را دادي دست خدا. وقتي قدرت دست خداست به قدرتي دست پيدا مي کني که کسي نميتونه جلوت را بگيره. ازتون ميخام که قدرت بديد دست خدا، تا قدرت را در دستان خودت حس کني. چون تو تکه اي از خداوندي، خدا گفته از روح خودم در تو دميدم، تو تکه اي از خداوندي، تو خود خداوندي. پس کم نخواه. طرف پيام داده ميخام درآمدم بشه پونصد هزار تومان. پونصد هزار تومان يعني کم خواستن. از خدا کم نخواه. تو بزرگي. به اندازه خودت از خدا بخواه. پونصد هزار تومان شد خواسته. هي از بچگي به ما گفتند تو سرمايه نداري از کجا ميخاي کار راه بيندازي. من زندگينامه شايد هزار انسان ثروتمند دنيا را خوندم. بيش از ۷۰ درصدشون از صفر شروع کردند. از صفر صفر شروع کردند. بدون چيزي با دست خالي  پولدار شدند. چجوري رسيدن به اين نقطه، قدرت را در دستان خداوند ديدند. طرف نميگه من سرمايه ندارم،‌ چون ميگه من خدا را دارم. خدا واسه من سرمايه جور ميکنه. خدا پارتي من ميشه هي دنبال پارتي تو اين اداره، آن اداره. پارتيت خدات بشه. زمانيکه به خدا توکل ميکني، زمانيکه به خدا اعتماد ميکني،‌ مسيرهايي را توي زندگيت قرار ميده. بجاي اينکه بري درخواست کني، خواهش کني از فلان مدير از خدا خواهش کن. خدا، خداي آن مدير هم هست. به دلش ميندازه خودش بياد بهت کار پيشنهاد بده. مگه تو روزهاي گذشته نبوده، که طرف ميگه آمدن زنگ زدن که بيا سرِ کار. اينها چيه؟ همش متافيزيکِ. همش قدرت خداوندِ. از بچگي به ما ميگفتن که تو چون سرمايه نداري، به هيچ جا نمي رسي. بذار از خودم بگم. من زمانيکه دانشجو شدم، گفتم يک شهري ميزنم دور از خانواده. مي خواستم مستقل ترين حالت ممکن باشم. زمانيکه وارد خوابگاه شدم، خوابگاه ها هم مي دونيد شرايط عجيب و غريبيه، يک اتاق کوچک چهار، پنج نفر از شهرهاي مختلف. من حتي يک هزار توماني از خانواده نمي گرفتم. و زمانيکه وارد شدم هزينه هاي خوراک و سلف سرويسم بود و هزينه دانشگاه ام هم بود. با اينکه دولتي بودم ولي جزوه تکثير کردن کلي هزينه داشت. رفتن و آمدن کلي هزينه داشت و من فقط يک چيز را داشتم، من فقط توي زندگيم خدا را داشتم. ببين خدا بواسطه فکرهايي که توي ذهننت ميندازه، تو را هدايت ميکنه.  خدا آن زمان تو ذهن من انداخته بود که کتابفروشي بزنم. چون رتبه خوب کنکور سراسري بودم و سه رقمي بودم،‌ تو ذهنم انداخته بود که کتابفروشي بزنم و من سرمايه اوليه هيچي نداشتم. من فقط توي زندگيم از خدا خواستم که کمکم کنه. من قدرت را در دستان خداوند گذاشته بودم. با خودم شب ها ميگفتم، ‌خدايا درسته من الان هيچي ندارم، ولي من تو را دارم يعني همه چي دارم، تو خودت هدايتم کن. زمانيکه فکر کتابفروشي آمد توي ذهنم؛ چند روز بعد به ذهنم آمد که برم جائي کار کنم. کار کنم که چي بشه؟ براي اينکه پول اوليه زدن کتابفروشي در بياد. ببين همش هدايتِ ها. رفتم آگهي ها را ديدم و آخرش رفتم به عنوان ظرفشو توي يک رستوران استخدام شدم. دو هفته از کار کردنم به عنوان ظرفشو گذشت که رئيسم آمد پيشم و گفت محمد من هيچکسي را نديدم که مثل تو کار کنه. گفتم دمت گرم من آمدم کار کنم. گفت ميخام حقوقت را افزايش بدم. واسه من جالب بود به من ظرفشو يک حقوق ميداد اندازه آشپزش و گفته بود به هيچکس نگو. چه کسي در دلش انداخته بود که به من ظرفشو اندازه آشپزش حقوق بده. خدا انداخته بود. اجازه بديد جزئيات را توضيح بدم. صبح مي رفتم دانشگاه تا ۲ يا ۳. بعد يک ساعت استراحت مي کردم بعد مي رفتم رستوران تا ۱۲ يا يک شب. با خستگي مي خوابيدم دوباره فرداش همين طور. اگه آن موقع باورهاي الان را داشتم نياز به اين همه کار کردن هم نبود. ولي خستگيش هم برام شيرين بود چون مي دونستم خدا داره هدايتم ميکنه. من همه کار توي زندگيم کردم از تراکت پخش کني تا ظرفشوئي. خيلي ها به من ميگن محمد تو الان که وضعيت زندگيت خوبِ، همه چيز توي زندگيت داري،‌ولي من روزهاي سختي داشتم حالا نبايد بگم ولي من گرسنه مي خوابيدم. من شرايط سخت هم داشتم چون باورهام قوي نيود. اگر باورهاي الانم را داشتم اينجوري نبودم. هنگامي که ظرفشوئي مي کردم پولهام را جمع مي کردم هزينه زيادي نداشتم. جزوه را با دوستهام به صورت مشترکي استفاده مي کردم و مسير خوابگاه تا دانشگاه را چون نزديک بود پياده مي رفتم و تنها هزينه اي که داشتم،  هزينه سلف سرويسم بود. هيچ هزينه اي نداشتم. بعد از يک ماه يک روز سالن دار رستوران نبود و مدير ما آمد گفت محمد تو بجاي او برو سالن دار وايسا. يکpoulsazi سفارشي که داشتم مي بردم ديدم همکلاسي هام سر ميز نشستن و من داشتم جلوي همکلاسي هام غذا ميذاشتم. باور کنيد حتي يک لحظه ناراحت نشدم. چون من مي دونستم اين آخرش نيست. چون من مي دونستم که خدا خودش گفته، آخرش خوشِ. الان خوش نيست چون هنوز به آخرش نرسيديم. من مي رسم به نقطه اي که آنها آرزوشونِ در جايگاه من قرار بگيرن. ميرسم به نقطه اي که آنها آرزوشونِ که بيان براي من کار کنند. اينها همش موقتيِ. از فرداش خيلي از همکلاسي هام من را مسخره مي کردند. روي تخته رفته بودند عکس من را کشيده بودند که خم شدم جلوي يک ميز و من خجالت نمي کشيدم چون من به خداوند متصل بود. شش ماه که گذشت مقداري پول جمع کرده بودم ولي خيلي زياد نبود. گفتم برم بگردم ببينم مي تونم جايي را براي اجاره پيدا کنم. ببينيد از صفر شروع کردم، صفر مطلق. با پول کمي که جمع کرده بودم رفتم پايين شهر که يک مغازه اجاره کنم. من که دست چک ندارم، ضامن ندارم. با يک پيرمرد دوست داشتني آشنا شدم که سنش حدود ۷۰ سال بود. يک مغازه ده متري داشت براي اجاره دادن. بهش گفتم که من کسي هستم که آمدم شهر شما ضامن ندارم،‌ چک ندارم با اين شرايط ملک را به من ميدي. گفت ازت خوشم اومده،‌ ملک را بهت ميدم. گفتم اجاره قول ميدم بدم ولي پول رهن آنقدر ندارم. گفتم با پولي که دارم ميخام برم کتاب بخرم. گفت اشکال نداره چند ماه کار کن هر وقت پول دستت رسيد، پول رهن را بهم بده. ببينيد من در زندگي با آدمهايي روبرو شدم که به من خدمت رساني کردند چندين برابر چيزي که انتظارش را داشتم. طرف ميگه پول رهن نده، ضمانت نميخاد،‌ چک و سفته نميخاد.علت چيه؟ علت اينه که خداوند به دل آن فرد انداخته، اين ملک کوچولو را به من اجاره بده. هيچ وقت فراموش نمي کنم، آن زمان با پولي که داشتم تونستم ۳۳۰ جلد کتاب بگيرم. با اين ۳۳۰ جلد کتاب، کتابفروشيم را باز کردم. حالا از خدا مي خواسم واسم مشتري بفرسته. ماههاي اول خودم ميرفتم براي کتابفروشيم تراکت پخش مي کردم. يک کلاه هايي آن زمان بود که فقط چشم آدم معلوم بود، از ان کلاهها مي پوشدم تا کسي من را نشناسه و ميرفتم تراکت پخش مي کردم. و ايده هايي را خداوند به ذهنم رسوند که بعد از يکسال شدم يکيpulsazi از پرفروش ترين کتابفروشي هاي شهر. پايان يکسال نزديک ده هزار جلد کتاب داشتم و فروشم خيلي بالا رفته بود. همش کار کي بود؟ کار خدا بود. من به خلق خدا هيچوقت وابسته نبودم. ببينيد دارم از زندگي خودم براتون ميگم. ميخام به يک نيرويي وصل بشيد که هدايتتون بکنه. زمانيکه يکسال گذشت رفتم وسط شهر مغازه خريدم با پولي که از کتابفروشي در آوردم. خيلي جالب بود زمانيکه رفتم مغازه را بخرم فقط ۴۰ درصد مبلغ اصلي ملک را داشتم. ۴۰ درصد را  پرداختم قرار شد تو شش ماه آينده ماهي ده درصد پرداخت کنم و در مغازه خودم در وسط شهر، باز هم مشتري هام چند برابر شد. همه اينها هدايت هاي خداوند در زندگي من بود. من خودم از زير صفر شروع کردم. فقط من بودم و خدا. ولي به خيلي جاها در زندگي رسيدم و هنوز هم خيلي جاي رشد دارم. ميخام بهتون بگم وقتي خدا را سرمايه زندگيت ميکني، خدا نشانه هايي را بهت نشون ميده. که غوغا ميکنه، خودتت متعجب ميشي. توي زندگيت سرمايه ات بشه خدا، ضامنت بشه خدا، پول رهنت بشه خدا. تو اينجوري به زندگيت نگاه کن ببين چه نعمتهايي وارد زندگيت ميشه. يک زماني باورم اين بود که براي پول در آوردن بايد خودم را بکشم،‌ پرير بشم تا پول در بيارم. ولي از زمانيکه متافيزيک را درک کردم، ميدونم که با کمترين تلاش ميتونم پول در بيارم. مي تونم با کمترين تلاش به نتايج فوق العاده برسم. توي يکي از دوره ها يک عزيزي آمد پيشم گفت من هر وقت از بابام پول مي خواستم، مي گفت پول چيه از خدا سلامتي بخواه و رفته بود تو باورم که اگر من پول بخام سلامتيم ميره. يعني يا بايد پول داشته باشم يا بايد سلامتي داشته باشم. بهش گفتم باورت را عوض کن پول مياد تو زندگيت. باورش را عوض کرد و پول در حد تيم ملي آمد توي زندگيش. ميخام چي بهت بگم،‌ ميخام بهت بگم که از خدا بخواه باورهات را درست کن،‌ پولي وارد زندگيت ميشه که خودت تعجب ميکني. الان با کسب و کارهايي که مشتري ندارند صحبت ميکني چي ميگن؟ ميگن بازار خرابِ. ميگن پول دست مردم نيست،‌ ميگن مشتري نيست. ميگن وضع همه کسب و کارها خرابِ. کسي که باورش اينه پول دست مردم نيست، وضع همه کسب و کارها خرابِ، مشتري نيست، خوب وضع کسب و کارش خراب ميشه. يک مثال عيني بزنم. من ديشب يک نمايشگاه مبل دعوت شده بودم. يکي از عزيزاني که يکسال پيش دانشجوي دوره پول سازي من بود وسي ميليون تومان پرداخت کرده بود وdourepoolsazi همين آموزش ها را ديده بود، يک غرفه داشت تو نمايشگاه مبلمان. من را دعوت کرده بود که به نمايشگاه وغرفه او سر بزنم. نمايشگاه شب آخرش بود که من فرصت کردم ديشب برم پيشش. رفتم پيشش نشستم و با هم صحبت کرديم و چقدر هم غرفه اش شلوغ بود. گفتم رضا تو اين پنج روز چقدر مبل فروختي؟ گفت آقاي بصيري شرمنده ام دوست داشتم بيشتر بفروشم ولي هنوز آنقدر بالا نرفته. گفتم خوب چندتا فروختي؟ گفت دقيقش را نمي دونم. گفتم برو الان حساب کن دقيقش را به من بگو. من ميرم يک سر به غرفه هاي ديگه بزنم بعد ميام پيش تو. رفتم به غرفه هاي ديگه خيلي از آنها از غرفه دانشجوي ما خلوت تر بود. پرسيدم چيزي فروختيد، همشون گفتند نه چيزي نفروختيم. با يکسري از آنها که گرمتر گرفتم، گفتند نميدونيم چرا امسال کسي خريد نميکنه. چرا پول دست مردم نيست؟ دوباره برگشتم پيش دانشجوم. گفتم حساب کردي تو اين پنج روز چقدر فروختي؟ گفت آقاي بصيري ۴۹۰ تا مبل فروختم. گفتم ۴۹۰ تا فروختي و ميگي زياد نفروختم. گفت آخه هدف گذاريم روي هزارتا بود. گفتم دمت گرم. گفتم زماني که از خدا بزرگ ميخاي خدا هم بزرگ بهت ميده. نصف چيزي را که خواستي خدا بهت داده. پرسيدم ميانگين قيمت فروش هر مبل چقدره؟ گفت حدود ده ميليون. گفتم يعني تو اين پنج روز ۵ ميليارد فروختي. گفت آره. گفتم حالا چقدرش سود بوده؟ گفت حالا بذار بهت نگم. طرف توي ۵ روز ۵ ميليارد فروخته و غرفه هاي کنارش چيزي نفروختند، چرا؟ همشون ديزان هاي شبيه به هم و مبل هاي شبيه به هم داشتند. چرا يک غرفه بايد اينقدر بفروشه؟ چرا بايد ۴۹۰ خانواده برن از يک غرفه خريد کنند. علت چيه؟ آن ۴۹۰ خانواده خدا انداخته تو دلشون که برن از اين غرفه خريد کنند. خدا انداخته تو دلشون. چرا خدا انداخته تو دلشون؟ چون باورهاي دانشجوي من درست بود. چون باورهاي قدرتمند ايجاد کرده مشتري مياد. شايد براي خودتون هم اتفاق افتاده براي خريد ميريد بازار يکدفعه تو دلتون ميفته از فلان مغازه خريد کنيد. واقعاً تا حالا نشده؟ تا حالا برات پيش نيامده بري از يک مغازه خريد کني که حتي جنس را از مغازه هاي ديگه گران تر بفروشه. چرا از آن خريد کردي؟ ميگي نميدوم. ولي من ميدونم. کسي که ازش خريد کردي باورهاي قدرتمند داشته. تو زمانيکه باورهات را درست کني نعمتهاي فوق العاده اي وارد زندگيت ميشه. ازت ميخام فقط،‌ فقط و فقط روي باورهات کار کني. من هر جلسه دارم نکات جديدتري را ميگم براي اينکه باورهات را بسازم. خيلي وقتها نياز به هيچ تمريني نيست تو فقط فايل هاي من را پنج بار شش بار گوش کن، کولاک ميکني،‌ نتايجي را ميگيري که غوغا ميکنه. در يکي از دوره هاي حضوري ام يک دختر خانمي آمد پيشم گفت بابام با کار کردن من مخالفِ. گفت هر چي باهاش صحبت مي کنم موافقت نميکنه. گفتم کار را بسپار دست باباي بابات. گفت يعني بسپارم دست بابا بزرگم. گفتم يعني دست خداي بابات بسپار. گفت يعني چيکار کنم؟ گفتم برو از خدا بخواه که کمکت کنه. شب قبل از خواب با خدا صحبت کن بگو خداجونم عاشقتم، دوست دارم، ممنون که هستي، ممنون که رهام نميکني، ‌ممنون که محکم منو چسبيدي. ممنون که از همه به من نزديکتري. خدايا بابام موافقت نمي کنه که من بيرون کار کنم، سپردم دست خودت. اگر کار کردنم بيرون باعث ميشه که روزي زيادي به دستم برسه و آسيب زيادي نبينم،‌ بابام را خودت راضي کن. طرف پيام داده که يک هفته قبل از خواب اينها را گفتم، امروز بابا گفت ايراد نداره برو بيرون کار کن. همان بابايي که کلي مخالف بود. چرا اين نتايج بدست مياد؟ چون کار را دست خدا سپردي. ميخام در دروه پول سازي به اين باور برسي، خدا به ياريتون اومده. عزير دلم تو که داري اين فايل را گوش مي کني، خدا اومده به ياريت، خدا اومده زندگيت را تغيير بده عزيز دلم، خدا اومده يک نقطه بذاري اينجاي زندگيت بگيpoolvakhoda ديگه بسته هر چه سختي توي زندگيت کشيدي، بسه، خواستي فلان چيز بخري نتونستي، خواستي فلان رستوران بري نتونستي. خواستي فلان کادو را بدي نتونستي، خواستي فلان کمک را بکني نتونستي، خواستي فلان مسافرت را بري نتونستي. ديگه بسته. خدا اومده بگه نقطه سر خط. خدا اومده که تو زندگي جديدي را براي خودت بساز و من دارم نشانه اي از خدا را بهت منتقل مي کنم. من از خودم هيچي ندارم من هر چه دارم از خدا دارم. بذاريد در پايان جلسه چهارم بهتون يک تمرين بگم. دوست دارم همه کارهايي را که جلسات قبل گفتم انجام بديد و اين تمرين را تا پايان سه ماه حداقل و من تا پايان عمرم اين تمرين را انجام مي دم ولي شما حداقل سه ماه انجام بديد. تمرين چيه؟ هر وقت از امشب خواستيد بخوابيد يک دفترچه اي داشته باشيد و شب ها قبل از خواب ۷ چيزي را که دوست داريد در زندگيتون اتفاق بيفته را ولي هنوز اتفاق نيفتاده را توش بنويسيد و جلمه را بايد با اين حالت بنويسيد، يک جوري جمله را بنويس که انگار اتفاق افتاده. مثلاً خدايا شکرت که الان مغازه پوشاک دارم. ببين عزيزم هنوز نداري ولي خدا را يک جوري شکر کن انگار داريش. پس طرف خونه نداره و دوست داره که خونه داشته باشه، جمله را اين طوري مينويسه که خدايا شکرت من فلان خونه را دارم. متراژ خونه و ويژگي هاي خونه را مينويسه. طرف يک مشکلي توي زندگيش ايجاد شده، مينويسه خدايا شکرت که فلان مشکلم حل شد. روي کاغذ يک جوري بنويس که انگار اتفاق افتاده. ماشين ميخاي بخري و الان ماشين نداري. خدايا neveshtenarezoشکرت که ماشينم الان داخل حياطِ. پس جمله را يک طوري بنويس که انگار اتفاق افتاده. پس شبي هفت تا جمله قبل از خواب روي کاغذ مي نويسي با اين فرمول که خدايا شکرت که فلان چيز را دارم، يا فلان چيز اتفاق افتاده. و ببين زمانيکه مينويسيش، اتفاق ميفته. زمانيکه مينويسيش توي زندگيت ميبينيش. قسم به نوشتن و آنچه مي نويسيد. روي نوشتن قوانيني وجود داره که من اگر فرصت کنم قوانين را بهت ميگم. من فقط يک تمرين خيلي کوچيک گفتم. کم کم داريم به سوي تمرينات بزرگتر ميريم. شب ها قبل از خواب هفت تا چيزي را که دوست داري اتفاق بفته ولي هنوز اتفاق نيفتاده را بنويس و همش هم با خدايا شکرت شروع بشه. خدايا شکرت که فلان ماشين را خريدم، خدايا شکرت که فلان خونه را خريدم. خدايا شکرت که فلان جا رفتم استخدام شدم. خدايا شکرت که فلان درآمد را دارم. خدايا شکرت که امروز فلان قدر فروختم. چيزي را که دوست داري اتفاق بيفته را بصورت اتفاق افتاده روي کاغذ بنويس. ازمن مي پرسند هر شب بايد يک چيز را بنويسيم؟ نه ببين در آن لحظه چي را مي خواي. يک روز احتمال داره هفت چيز را بنويسي و فرداش هفت چيز ديگه. خودم يادمه سال ۹۲ يا ۹۳ بود که مي خواستم يک همايش  در دانشگاه شهيد بهشتي در تهران برگزار کنم يک چيزي حدود ۸۰۰ نفر ظرفيت همش هم رزرو شده بود. يک هفته قبل از اينکه همايش را برگزار کنم به ما اطلاع دادن از طرف دانشگاه که همايش کنسل شد. چکار مي تونستم بکنم. برم خواهش و التماس رئيس دانشگاه را بکنم يا برم پارتي جور کنم. من تنها کاري که کردم اين بود که گفتم يک هفته مونده تا همايشم.هر شب قبل از خواب توي کاغذ نوشتم که خدايا شکر که همايش من در دانشگاه شهيد بهشتي در تاريخ فلان با قدرت و عزت برگزار شد. هر شب نوشتم و هر شب با خودم تکرار کردم و زمانيکه به روز ششم رسيدم از دانشگاه زنگ زدن گفتند که مشکل حل شده. فردا بياين همايش را برگزار کنيد. چه کسي مشکل من را حل کرد.چه کسي مشکل من را حل کرد خدا؟ ميخام چي بهت بگم؟ ميخام بهت بگم که خدا را حلال مشکلاتت قرار بدي. ميخام که خدا را واسطه حل مشکلات قرار بدي، که ديگه جلوي خلق خدا دست دراز نکني. فقط جلوي خود خدا دست دراز کني. و زمانيکه جلوي خدا دست دراز ميکني، نعمتهايي را وارد زندگيت ميکني که خودت متعجب ميشي. عزيز دلم من تا حالا هرچه در زندگيم بهش رسيدم، از هدايتهاي خداوند بوده. از خدا خواستم بهم داده. بخواهيد تا به شما داده شود. تو هم بخواه عزيزم. من دارم کم کم باورهاي شما را درست مي کنم. کم کم دارم نمرات باورهاي شما را به ۱۰ ميرسانم. اگر همين حالا بري به تمرين جلسه دوم که نمرات ميذاشتي نگاه کني، مي بيني نمراتت الان بالا آمده فقط با گوش کردن به فايل هاي من. بعضي ها گفتند که ما باور محدود کنده پيدا نکردم، بازم فکر کن. صدها ساعت فکر کن و باورهاي محدود کننده خودت را پيدا کن. جمله مخالفش را بساز و تکرار کن. تمرين جلسه چهارم را که بهتون گفتم غوغا مي کنه. از امشب جملاتت را بنويس بعد از يک هفته ببين چند تا از آنها برآورده ميشه. زمانيکه مينويسي غوغا ميشه. بنويس خدايا شکرت که مشتري هاي امروزم دو برابر شدن. و مي بيني فردا ميري سر کار و مشتري هات دو برابر شده. روي کاغذ بنويس و همش بصورت اتفاق افتاده بنويس. ازتون ميخام که فايل جلسه چهارم را حداقل سه تا چهار بار گوش کنيد و دونه دونه تمرينات را انجام بديد مثلاٌ همين تمرين نوشتن را حتماً ‌انجام بده. خيلي خوشحال شدم که تو يک جلسه خدايي؛ من مطمئنم که خدا در تک تک جلسات من وجود داره. خدا وجود داره که باعث اين همه نتيجه درخشان شده. ازت ميخام هر وقت نشانه اي ديدي حتي اگر يک نشانه کوچيک، آنها را يادداشت کن وقتي آنها را ثبت مي کني باعث تقويت نشانه هاي جديد ميشن. از خداوند ميخام که از آسمون براتون طلا بباره. تا جلسه بعد شما عزيزان را به خداوند منان مي سپارم. روز و روزگارتون پر پول و شبتون بهشت عزيزانم.

فایل پی دی اف جلسه چهارم

field_video
کپی رایت | طراحی سایت دارکوب