رفتن به محتوای اصلی
امروز: ۰۸:۵۴:۵۱ ۲۰۲۴/۲۱/۱۲     ورود
EN - FA

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

tarjomeheasselectreading

Why I Quit the Company
by Tomoyuki Iwashita from New Internationalist

selectreading

selectreadinuperintermediate

tarjomeselectreading

tarjomehselectreading

چرا شرکت را ترک می کنم نوشته شده توسط توموکی ایواشیتا از نیو انینترنشنالیست

When I tell people that I quit working for the company after only a year, most of them think I'm crazy.‎ They can't understand why I would want to give up a prestigious and secure job.‎ But I think I'd have been crazy to stay, and I'll try to explain why
 
وقتی به مردم می گویم تنها بعد از یکسال از کار کردن برای این شرکت دست کشیدم، اکثر آنها فکر می کنند، من دیوانه ام. آنها نمی توانند درک کنند که چرا من شغل مطلوب و آبرومند را رها کردم. اما فکر می کنم، دیوانه ام مي شدم اگر مي ماندم. سعی خواهم کرد دلیل آن را توضیح دهم.

I started working for the company immediately after graduating from university.‎ It's a big, well-known trading company with about۶,۰۰۰ employees all over the world.‎ There's a lot of competition to get into this and other similar companies, which promise young people a wealthy and successful future.‎ I was set on course to be a Japanese "yuppie،

 بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، کار را برای این شرکت شروع کردم. این یک شرکت بازرگانی بزرگ و شناخته شده با حدود ۶۰۰۰ کارمند در سراسر جهان است. رقابت زیادی برای ورود به این شرکت و سایر شرکت های مشابه وجود دارد که نوید آینده ای ثروتمند و موفق را به جوانان می دهند. من قرار بود، یک جوان تحصیکرده و پردرآمد ژاپنی باشم.

I'd been used to living independently as a student, looking after myself and organizing my own schedule.‎ As soon as I started working, all that changed.‎ I was given a room in the company dormitory, which is like a fancy hotel, with a ۲۴-hour hot bath service and all meals laid on.‎۲ IS Most single company employees live in a dormitory like this, and many married employees live in company apartments.‎ The dorm system is actually a great help because living in Tokyo costs more than young people can afford-but I found it stifling.‎

من عادت داشتم به عنوان یک دانشجو مستقل زندگی کنم، از خودم مراقبت کنم و برنامه خودم را سازماندهی کنم. به محض اینکه کار را شروع کردم، همه چیز تغییر کرد. به من یک اتاق در خوابگاه شرکت دادند که شبیه یک هتل مجلل با خدمات ۲۴ ساعته حمام گرم، و همه وعده های غذایی بود. بیشتر کارمندان مجرد شرکت در خوابگاهی مشابه این زندگی می کنند و کارمندان متاهل در آپارتمان های شرکت زندگی می کنند. سیستم خوابگاهی در واقع کمک بزرگی است، زیرا هزینه زندگی در توکیو بیشتر از آن است که جوانان از عهده آن برآیند- اما من آن را خفقان کننده و طاقت فرسا یافتم.

My life rapidly became reduced to a shuttle between the dorm and the office.‎ The working day is officially eight hours, but you can never leave the office on time.‎ I used to work from nine in the morning until eight or nine at night, and often until midnight.‎ Drinking with colleagues after work is part of the job;‎ you can't say no.‎ The company building contained cafeterias, shops, a bank, a post office, a doctor's office, a barber's .‎.‎.‎ I never needed to leave the building.‎ Working, drinking, sleeping, and standing on a horribly crowded commuter train for an hour and a half each way:‎ This was my life.‎ I spent all my time with the same colleagues;‎ when I wasn't involved in entertaining clients on the weekend, I was expected to play golf with my colleagues.‎ I soon lost sight of the world outside the company

زندگی من در رفت و آمد مکرر بین اداره و خوابگاه خلاصه شد. روز کاری رسماً هشت ساعت است اما شما هرگز نمی توانید اداره را سر وقت ترک کنید. من عادت داشتم از نه صبح تا هشت شب و اغلب تا نیمه شب کار کنم. نوشیدن با همکاران بعد از کار قسمتی از شغل است، که نمی توانی به آن نه بگویی. ساختمان این شرکت رستورانهای سلف سرویس، مغازه ها، یک بانک، اداره پست ، مطب پزشک ، آرایشگاه و ... دارد که من هرگز نیازی به ترک ساختمان نداشتم. کار، نوشیدن، خوابیدن و ایستادن در قطار  شلوغ برای رفتن به محل کار به مدت یک ساعت و نیم در هر مسیر : این زندگی من بود. من تمام وقتم را با همان همکاران سپری می کردم؛ وقتی آخر هفته درگیر سرگرم کردن مشتری نبودم، از من انتظار می رفت که با همکارانم گلف بازی کنم. خیلی زود چشم انداز جهان خارج از شرکت را از دست دادم.
 

This isolation is part of the brainwashing process.‎ s A personnel manager said:‎ "We want excellent students who are active, clever, and tough.‎ Three months is enough to train them to be devoted businessmen.‎" I would hear my colleagues saying:‎ 'Tm not making any profit for the company, so I'm not contributing:‎' Very few employees claim all the overtime pay due to them.‎ Keeping an employee costs the company ۵۰ million yen ($۶۰۰,۰۰۰)‎ a year, or so the company claims.‎ Many employees put the company's profits before their own mental and physical well-being.‎

اين جداسازي بخشي از روند شستشوي مغزي است. يک مدير کارکنان گفت: ما دانشجويان بسيار خوبي مي خواهيم که فعال، باهوش و سرسخت باشند. سه ماه براي آموزش آنها به تجار وفادار کافي است. من از همکارانم مي شنيدم که مي گفتند: من در حال سود رساندن به شرکت نيستم بنابراين من کمک کننده نيستم: تعداد کمي از کارکنان ادعا مي کردند که تمام اضافه کار، به آنها پرداخت مي شود. نگه داشتن يک کارمند براي شرکت ۵۰ ميليون ين (۶۰۰۰۰۰) در سال هزينه دارد، يا اين شرکت اين ادعا را مي کند. بسياري از کارمندان سود شرکت را مقدم بر سلامتي ذهني و جسمي خود قرار مي دهند.

Overtiredness and overwork leave you little energy to analyze or criticize your situation.‎ There are shops full of "health drinks:‎ cocktails of caffeine and other drugs, which will keep you going even when you're exhausted.‎ Karoshi ( death from overwork) is increasingly common and is always being discussed in the newspapers.‎ I myself collapsed from working too hard.‎ My boss told me:‎ "You should control your health;‎ it's your own fault if you get sick:‎' There is no paid sick leave;‎ I used up half of my fourteen days' annual leave because of sickness

خستگي و کار بيش از حد،‌ انرژي کمي براي شما باقي مي گذارد تا به تجزيه و تحليل يا انتقاد از وضعيت خود بپردازيد. مغازه هاي پر از نوشيدني هاي سالم وجود دارد:  پيش غذاهايي از کافئين و ديگر نوشيدني ها که حتي در هنگاميکه به شدت خسته ايد، باعث مي شوند به کار خود ادامه دهيد. کاروشي (مرگ ناشي از کار زياد) بطور فزاينده اي رايج است و هميشه در روزنامه ها مورد بحث قرار مي گيرد. من خودم از کار خيلي سخت، فرو ريختم. رئيس من به من گفت: شما بايد سلامتي خودتان را کنترل کنيد؛ اگر مريض شويد مقصر خوتان هستيد. در اينجا مرخصي درمان وجود ندارد؛ من نيمي از مرخصي سالانه ام که چهارده روز است را به خاطر بيماري استفاده کردم.

We had a labor union, but it seemed to have an odd relationship with the management.‎ A couple of times a year I was told to go home at five o'clock.‎ The union representatives were coming around to investigate so working hours;‎ everyone knew in advance.‎ If it was "discovered" that we were all working overtime in excess of ۵۰ hours a month, our boss might have had some problem being promoted, and our prospects۸ would have been affected.‎ So we all pretended to work normal hours that day.‎

ما اتحادیه کارگری داشتیم اما به نظر می رسید با مدیریت رابطه عجیبی برقرار است. چند بار در سال به من گفته می شد که ساعت پنج عصر به خانه بروم. نمایندگان اتحادیه برای بررسی ساعتهای کاری به آنجا می آمدند. همه از قبل می دانستند اگر "کشف شود" که ما بیش از ۵۰ ساعت در ماه کار اضافه کاری می کنيم، ممکن بود رئیس ما مشکلی برای ارتقاء داشته باشد و دورنماي کاري ما نیز تحت تأثیر قرار می گرفت. بنابراین آن روز همه ما وانمود کردیم که ساعتهای عادی کار می کنيم.

The company also controls its employees' private lives.‎ Many company employees under ۳۰ are single.‎ They are expected to devote all their time to the company and become good workers;‎ they don't have time to find a girlfriend.‎ The company offers scholarships to the most promising young employees to enable them to study abroad for a year or two.‎ But unmarried people who are on these courses are not allowed to get married until they have completed the course!‎ Married employees who are sent to train abroad have to leave their families in Japan for the first year

این شرکت همچنین زندگی خصوصی کارکنان خود را کنترل می کند. بسیاری از کارمندان زیر ۳۰ سال شرکت، مجرد هستند. از آنها انتظار می رود تمام وقت خود را به شرکت اختصاص دهند و کارگران خوبی شوند. آنها وقتي برای پیدا کردن دوست دختر ندارند. این شرکت، بورس های تحصیلی را به متعهدترين کارمندان جوان ارائه می دهد تا بتوانند آنها برای مدت یک یا دو سال در خارج از کشور تحصیل کنند. اما افراد مجردی که در این دوره ها شرکت می کنند تا زمانی که دوره را تمام نکنند، مجاز به ازدواج نیستند! کارمندان متاهلی که برای آموزش به خارج از کشور اعزام می شوند، باید سال اول خانواده های خود را در ژاپن باقي بگذارند.

In fact, the quality of married life is often determined by the husband's work.‎ Men who have just gotten married try to go home early for a while, but soon have to revert to the norm of late-night work.‎ They have little time to spend with their wives and even on the weekend are expected to play golf with colleagues.‎ Fathers cannot find time to communicate with their children, and child rearing is largely left to mothers.‎ Married men posted abroad will often leave their family behind in Japan;‎ they fear that their children will fall behind in the fiercely competitive Japanese education system.‎

در حقیقت، کیفیت زندگی متاهلي، اغلب با کار شوهر تعیین می شود. مردانی که به تازگی ازدواج کرده اند سعی می کنند مدتی زودتر به خانه بروند، اما به زودی مجبورند به روند کار کردن تا دیر وقت، بازگردند. آنها زمان کمی برای گذراندن با همسران خود دارند و حتی در آخر هفته؛ انتظار می رود که با همکاران خود گلف بازی کنند. پدران نمی توانند وقتي را برای برقراری ارتباط با فرزندانشان پیدا کنند، و تربیت فرزند تا حد زیادی به مادران واگذار می شود. مردان متاهلي که به خارج از کشور فرستاده می شوند، اغلب خانواده خود را در ژاپن می گذارند. آنها می ترسند که فرزندانشان در سیستم آموزش و پرورش بسيار رقابتی ژاپن عقب بيفتند.

Why do people put up with this?‎ They believe this to be a normal working life or just cannot see an alternative.‎ Many think that such personal sacrifices are necessary to keep Japan economically successful.‎ Perhaps saddest of all, Japan's education and socialization ۱۰ processes do not equip people with the intellectual and spiritual resources to question and challenge the status quo.‎۱۱ They stamp out even the desire for a different kind of life

چرا مردم اين را تحمل مي کنند؟ آنها بر اين باورند که اين زندگي کاري، عادي است يا فقط جايگزيني براي آن نمي بينند. بسیاری فکر می کنند که چنین فداکاری های شخصی برای موفقیت اقتصادی ژاپن ضروری است. شاید غم انگیزتر از همه، فرآیندهای آموزش و اجتماعی شدن ژاپن است، که  مردم را به منابع فکری و معنوی مجهز نمي کند تا جرات زير سوال بردن وضع موجود را داشته باشند. آنها حتی آرزوي نوع دیگری از زندگی را سرکوب می کنند.

However, there are some signs that things are changing.‎ Although many new employees in my company were quickly brainwashed, many others, like myself, complained about life in the company and seriously considered leaving.‎ But most of them were already in fetters of debt.‎ ۱۲ Pleased with themselves for getting into the company and anticipating۱۳ a life of executive luxury, these new employees throw their money around.‎ Every night they are out drinking.‎ They buy smart clothes and take a taxi back to the dormitory after the last train has gone.‎ They start borrowing money from the bank, and soon they have a debt growing like a snowball rolling down a slope.‎ ۱۴ The banks demand no security for loans;‎ it's enough to be working for a well-known company.‎ Some borrow as much as a year's salary in the first few months.‎ They can't leave the company while they have such debts to pay off.‎

با این حال ، برخی از علائم وجود دارد که همه چیز در حال تغییر است. اگرچه بسیاری از کارمندان جدید در شرکت من، به سرعت شستشوی مغزی داده مي شوند، اما بسیاری دیگر نیز مانند خودم، از زندگی در این شرکت شکایت کرده و به جدايي از شرکت مي انديشند. اما بیشتر آنها قبلاً خود را زير بار بدهي برده بودند. این کارمندان جدید با خوشحالی از ورود به شرکت و پیش بینی زندگی لوکس، پول های خود را  دور می ريزند. هر شب آنها در حال نوشیدن هستند. آنها لباس های شيک خریداری می کنند و پس از رفتن آخرین قطار، براي رفتن به خوابگاه تاکسي مي گيرند. آنها شروع به وام گرفتن از بانک می کنند، و به زودی بدهی آنها، همانند گلوله برفی که از سراشیبي پايين مي آيد، بزرگتر مي شود. بانک ها خواستار ضمانت برای وام نیستند. کافی است که برای یک شرکت معروف کار کنید. برخی در همان ماه های اول به اندازه حقوق يکسال وام می گیرند. آنها نمی توانند شرکت را ترک کنند؛ در حالی که چنین بدهی هایی برای پرداخت دارند.

I was one of the few people in my intake of employees who didn't get into debt.‎ I left the company dormitory after three months to share an apartment with a friend.‎ I left the company exactly one year after inentered it.‎ It took me a while to find a new job, but I'm working as a journalist now.‎ My life is still busy, but it's a lot better than it was.‎ I'm lucky because nearly all big Japanese companies are like the one I worked for, and conditions in many small companies are even worse.‎

من يکي از معدود افراد از ميان کارمندان جذب شده بودم که بدهي بالا نياوردم. من بعد از سه ماه، خوابگاه شرکت را ترک کردم تا با يک دوست به صورت مشترک يک آپارتمان بگيرم. من دقیقاً یک سال بعد از شروع کار، شرکت را ترک کردم. مدتی طول کشید تا شغل جدیدی پیدا کنم، اما اکنون به عنوان روزنامه نگار کار می کنم. زندگی من هنوز پرمشغله است، اما خیلی بهتر از گذشته است. من خوش شانس هستم زیرا تقریباً تمام شرکتهای بزرگ ژاپنی مانند شرکتي هستند که من برای آن کار کردم و شرایط در بسیاری از شرکتهای کوچک حتی بدتر است.

It's not easy to opt out of a lifestyle that is generally considered to be prestigious and desirable, but more and more young people in Japan are thinking about doing it.‎ You have to give up a lot of superficially attractive material benefits in order to preserve the quality of your life and your sanity.‎ I don't think I was crazy to leave the company.‎ I think I would have gone crazy if I'd stayed.‎

کنار گذاشتن سبک زندگي که عموماً مطلوب و آبرومند تلقي مي شود، کار ساده اي نيست،‌ اما تعداد بيشتري از جوانان ژاپن به فکر انجام اين کار هستند. شما برای حفظ کیفیت زندگی و سلامت روان خود، بايد بسياري از مزاياي مادي و جذابيت هاي ظاهري را رها کنيد. فکر نمی کنم دیوانه شدم که شرکت را ترک کردم. فکر می کنم اگر می ماندم دیوانه می شدم.

field_video
کپی رایت | طراحی سایت دارکوب