رفتن به محتوای اصلی
امروز: ۰۴:۵۹:۰۹ ۲۰۲۴/۱۶/۱۰     ورود
EN - FA

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهش های پس از لیسانس، تماما بسیار خوب بوده و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.
رئیس پرسید: آیا هیچگونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟
جوان پاسخ داد: هیچ
رئیس پرسید: آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟
جوان پاسخ داد: پدرم فوت کرد زمانی‌ که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های مدرسه ام را پرداخت می‌ کرد.
رئیس پرسید: مادرتان کجا کار می‌ کرد؟
جوان پاسخ داد: مادرم به عنوان کارگر رختشوی خانه کار می ‌کرد.
رئیس از جوان درخواست کرد تا دست هایش را نشان دهد.
جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود، نشان داد.
رئیس پرسید: آیا قبلا هیچوقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟
جوان پاسخ داد: هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتاب های بیشتری مطالعه کنم. همچنین مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.
رئیس گفت: درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دست های مادرتان را تمیز کنید و سپس فردا صبح پیش من بیایید. جوان احساس کرد که شانس او برای به دست آوردن شغل مدیریتی، زیاد است. وقتی برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دست های او را تمیز کند. مادرش احساس عجیبی می‌کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد. او دست هایش را به مرد جوان نشان داد. جوان، دست های مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد، اشک هایش سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد دست های مادرش خیلی چروکیده شده و این‌ که کبودی های بسیار زیادی در پوست دست هایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک بود که مادرش می لرزید وقتی ‌که دست هایش با آب تمیز می شد. این اولین بار بود که جوان فهمید این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند شهریه مدرسه پرداخت کند. کبودی های دست های مادرش، قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان تحصیلاتش، پیشرفت دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند. پس از اتمام تمیز کردن دست های مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش پنهانی شست. آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفت و گو کردند. صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت. رئیس متوجه اشک های درون چشم های جوان شد و پرسید: آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید و چه چیزی یاد گرفتید؟
جوان پاسخ داد: دست های مادرم را تمیز کردم و شست وشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.
 رئیس پرسید: لطفا احساستان را به من بگویید.
جوان گفت: اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم موفقیت امروز من وجود نداشت. به این نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.
رئیس شرکت گفت: این چیزیست که دنبالش می گشتم تا مدیرم شود. می خواهم کسی را به‌کار گیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد و کسی که پول را به عنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.

field_video
کپی رایت | طراحی سایت دارکوب