سال ۱۹۱۹چارلز پانزی با اندک سرمایه ای که داشت، دفتری در بوستون اجاره کرد و یک شرکت سرمایه گذاری کوچک را به ثبت رساند. او به مشتریان خودش وعده سود ۱۰۰ درصدی تنها ظرف سه ماه را می داد و این در حالی بود که بانک ها فقط ۵ درصد، آن هم در طول یک سال به سپرده گذاران خود پرداخت می کردند. نکته جالب این بود که پانزی برای تامین این سود چشمگیر عملا روی هیچ چیزی سرمایه گذاری نمی کرد. او در واقع سرمایه دریافتی از مشتریان جدید را صرف پرداخت سود سرمایه های مشتریان قدیمی تر می کرد و از آنجایی که هر روز مشتریان بیشتری جذب طرح وسوسه برانگیز او می شدند این چرخه ادامه داشت. سرنوشت این سیستم فروپاشی است زیرا سودهای واقعی آن (اگر اصلاً هیچ سودی در کار باشد) کمتر از مقدار پرداخت به سرمایهگذاران است. معمولاً این سیستم قبل از آنکه دچار فروپاشی شود بوسیلهٔ مراجع قانونی برهم زده میشود زیرا چنین سیستمی مورد سوءظن قرار گرفته یا مروج آن اسناد اعتباری ثبت نشده میفروشد. همچنان که سرمایهگذاران بیشتری درگیر میشوند، احتمال اینکه توجه مراجع قانونی به آن جلب شود بیشتر میشود. یک علت اینکه سیستم در ابتدا چنان خوب کار میکند آن است که سرمایهگذاران اولیه، آنهایی که عملاً عایدیهای بزرگ را دریافت میکنند، معمولاً پول خود را دوباره در سیستم سرمایهگذاری میکنند؛ بنابراین، آنهایی که سیستم را اجرا میکنند عملاً مجبور به پرداخت مبلغ خالص زیادی نیستند؛ آنها به سادگی باید عبارتهایی را به سرمایهگذاران بفرستند که نشان میدهند آنها با نگه داشتن پول چقدر بدست آوردهاند و با این کار این فریب را که سیستم یک سرمایهگذاری با سود بالاست حفظ کنند. مبلغان همچنین تلاش میکنند بازپسگیریها را با ارائه پلانهای جدید به سرمایهگذاران، به حداقل برسانند. پلانهایی که معمولاً در آنها پول به ازای سودهای بالاتری برای مدت بیشتری نگه داشته میشود. مروج مشاهده میکند که پول همچنان که به سرمایهگذاران گفته میشود که آنها نمیتوانند پول را از پلان اول به پلان دوم انتقال دهند جریان مییابد. اگر تعداد کمی از سرمایهگذاران بخواهند پول خود را بر اساس موارد اجازه داده شده بازپس بگیرند، درخواست آنها فوراً انجام میشود که باعث میشود این توهم برای تمام سرمایهگذاران دیگر ایجاد شود که سرمایه و سود آنها قابل پرداخت است.
field_video