رفتن به محتوای اصلی
امروز: ۱۲:۲۵:۱۹ ۲۰۲۴/۲۱/۱۱     ورود
EN - FA

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تبلیفات در سایت

selectreadingpreintermediate

A Day in the Life of a Freshman

یک روز زندگی دانشجوی سال اولی

نوشته شده بوسیله چانگ جی-هایوک by Chang Jae-Hyulk

selecrreadingdarstrajomeh

tarjomehdarsselectreading
Chang Jae-Hyuk wrote this story when he was a university student in Seoul, Korea.‎ Approximately ۲۴.‎۵ million people live in Seoul and its surrounding areas

چانگ جی-هایوک این داستان را وقتی در سئول دانشجو بود نوشت. تقریباً ۲۴.۵ میلیون نفر در سئول و نواحی اطراف آن زندگی می کنند.

Wednesday
۷:۰۰a.m.‎:‎ I get up about seven o'clock in the morning.‎ Since my friends and I have a group blind date with students from a women's university tonight, I take extra time to look my best.‎ My mom calls me to eat breakfast, but I don't think I can.‎ It's already ۷:‎۳۰, and I don't want to be late for my ۹:‎۰۰ class.‎ It takes me about an hour and a half to get to my university, so I hurry out

چهارشنبه

من حدود ساعت هفت صبح از خواب بر می خیزم. از آنجائیکه من و دوستم یک گروه قرار بدون شناخت قبلی را با دانشجویان یک دانشگاه دخترانه از امشب داریم، من زمانی بیشتری را برای اینکه بهتر به نظر برسم صرف می کنم، اما فکر نمی کنم بتوانم. حالا ساعت ۷:۳۰ و من نمی خواهم برای کلاس ۹:۰۰ دیر کنم. حدود یک ساعت و نیم طول می کشد تا من به دانشگاه ام برسم، بنابر این من عجله دارم.

۸:۰۰-۹:۰۰a.m.‎:‎ I take the bus to the subway station.‎ There are so many people on the bus that I can't breathe.‎ There is so much traffic that the bus can only crawl along.‎ Finally, the bus arrives at the subway station.‎ Unfortunately, there are a lot of people on the train, and the air is stuffy.‎ We finally arrive at Shinchon station, and my university is now about a ten-minute walk away.‎ I run to my philosophy class so I won't be late again.‎ I have already missed this class four times

ساعت ۸ تا ۹ صبح: من تا ایستگاه مترو سوار اتوبوس شدم. جمعیت زیادی در اتوبوس بود که من نمی توانستم نفس بکشم. اینجا ترافیک خیلی سنگین است و اتوبوس به کندی می تواند به جلو حرکت کند. سرانجام اتوبوس به ایستگاه مترو رسید. متاسفانه، جمعیت زیادی در قطار بود و هوا دم کرده بود. سرانجام به ایستگاه شینچون رسیدیم و تا دانشگاه من ده دقیقه پیاده طول می کشد. من به طرف کلاس فلسفه دویدم بنابراین دوباره دیر نکردم. قبلاً این کلاس را چهار بار از دست داده بودم.

۰۰۹-۱۱a.m.‎:‎ Thank goodness, I'm safe.‎ The professor comes in just after me.‎ But now I'm so tired from running that I can't concentrate Then the person next to me asks what the homework is for our English class.‎ That's right, there was English homework, but I forgot to do it!‎ So I spend philosophy class doing my English homework

ساعت ۹ تا ۱۱ صبح: خدا را شکر، خطر از بیخ گوشم گذشت، استاد درست بعد از من وارد شد. اما حالا من به خاطر دویدن خیلی خسته ام که نمی توانم تمرکز کنم. پس از آن فرد کنار دستی من پرسید تکلیف کلاس انگلیسی چیه. حق با او بود، تکلیف درس انگلیسی داشتیم اما من فراموش کرده بود آن را انجام بدهم! بنابراین تکالیف درس انگلیسی ام را در کلاس فلسفه انجام داد.

English class is next.‎ It seems like English is one big mountain that we all have to get over in our university days.‎ If we want to get a decent job we have to be really good in English

کلاس بعدی درس انگلیسی است. به نظر می رسد، انگلیسی کوه بزرگی است که ما همگی مجبوریم در روزهای  دانشگاه خود از آن عبور کنیم. اگر می خواهیم شغل خوبی به دست آوریم، باید انگلیسی مان حقیقتاً خوب باشد.

۱۱۰۰a.m.‎ -۲:‎۰۰ p.m.‎:‎ After two classes it's now ۱۱:‎۰۰, and I decide to go to my club room.‎۶ Our club members spend their free time hanging out in that room.‎ I chit chat with my friends for a while and then go to one of our school cafeterias for lunch

ساعت ۱۱ صبح تا ۲ بعد از ظهر: بعد از دو تا کلاس حالا ساعت ۱۱ است و من تصمیم دارم به باشگاه برم، ۶ نفر از اعضای باشگاه ما وقت آزادشان را در آنجا می گذرانند. مدتی با دوستانم گپ می زنم و سپس برای نهار به یکی از رستوران های آموزشگاه می روم.

۲:۰۰-۵:۳۰p.m.‎:‎ Now it's ۲:‎۰۰, and I have one more class at ۳:‎۰۰.‎ My friends and I decide not to go to our ۳:‎۰۰ class.‎ I shouldn't do this, but we don't want to hurry to the women's university after class.‎ Instead, we go to play some billiards until it's time to go

ساعت ۲ تا ۳:۳۰ بعد از ظهر: حالا ساعت ۲ است و من یک کلاس دیگر ساعت ۳ دارم. من و دوستانم به کلاس ساعت ۳ نمی رویم. بهتر است من این کار را نکنم، اما ما نمی خواهیم بعد از کلاس برای رفتن به دانشگاه دخترانه عجله داشته باشیم. در عوض ما تا زمان رفتن کمی بیلیارد بازی می کنیم.

۵:۳۰-۱۰:۳۰p.m.‎:‎ It's ۵:‎۳۰ in a coffee shop in front of the university.‎ All four of us are excited and wondering what the girls will be like.‎ About ten minutes later, four girls come in.‎ Then the awkward time begins.‎ We ask some questions and so do they.‎ I find my dream girl sitting in the corner, but I don't have the guts to speak to her.‎

ساعت ۵:۳۰ تا ۱۰:۳۰ بعد از ظهر: حالا در کافی شاپ جلو دانشگاه ساعت ۵:۳۰ است. هر چهار نفر ما هیجان زده ایم و در این تفکر که دختران چطور خواهند بود. بعد از ده دقیقه چهار دختر وارد شدند. زمان دستپاچگی شروع می شود. ما تعدای سوال می پرسیم و آنها هم چند سوال می پرسند. من دختر رویائی ام را که در گوشه ای نشسته است پیدا می کنم، اما جرئت صحبت کردن با او را ندارم.

After ۲۰ minutes, it's time to choose our partners.‎ We decide, at the count of three, ۱۰ to point at the partner we would like to have.‎ If a boy and a girl are pointing at each other, they become partners.‎ One, two, three!‎ My dream girl is also pointing at me!‎

بعد از ۲۰ دقیقه، وقت آن رسیده که یار خود را انتخاب کنیم. با شمارش ۱، ۲ و ۳ و اشاره به یاری که دوست داریم داشته باشیم، تصمیم خود را می گیریم. اگر پسر و دختری به همدیگر اشاره کنند آنها با هم دوست می شوند. یک، دو، سه! دختر رویای ام هم به من اشاره کرد.

I spend the evening with my partner having a wonderful time.‎ Right before we part, I ask for her phone number.‎ If she gives me her number, that means she also likes me.‎ And she does!‎ I get home about ۱۰:‎۳۰.‎ I'm very tired but really happy, hoping that things go well with her.‎

من اوقات خوشی را با دوست دخترم آن عصر گذراندم. درست قبل از اینکه از هم جدا شویم، شماره تلفنش را پرسیدم. اگر او شماره اش را به من می داد یعنی او هم من را دوست دارد. و شماره اش را داد. من ساعت ۱۰:۳۰ به خانه رسیدم. من خیلی خسته بودم اما واقعاً خوشحال بودم و امیدوارم که رابطه ام با او خوب پیش برود.

field_video
کپی رایت | طراحی سایت دارکوب