همه ما حق انتخاب داریم. از بعضی چییزها خوشمان می آید و از بعضی چیزها بدمان می آید. همه ما می دانیم بعضی کارها خوبند و بعضی کارها خوب نیستند، برای همین باید باید بگیریم به موقع و جایی که لازم است بگوییم نه! تا نشان بدهیم که کمی بزرگتر شده ایم و کلاه سرمان نمی رود. اگر نظرمان را محکم بیان کنیم و هر چیزی را که سر راهمان قرار می گیرد، راحت نپذیریم، نشان می دهیم که بزرگترها می توانند به ما اعتماد داشته باشند.
مانی امتحان ریاضی داشت، دوستش دنبالش آمد تا با هم فوتبال بازی کنند، او هم دلش می خواست فوتبال بازی کند، اما باید درس می خواند. فکر کرد اگر بگویید نه دوستش ناراحت می شود. پس گفت، باشه و روز بعد امتحانش را خراب کرد.
- بهتر بود می گفت نه و یک قرار دیگر با دوستش می گذاشت.
- بهتر بود یک ساعت بازی می کرد و بعد درس می خواند.
- بهتر بود به جای فوتبال یک بازی دیگر می کردند.
بچه ها توی کوچه با هم بازی می کنند. یکی از بچه ها که کمی بزگتر است، جلو می آید. او چیزی توی دستش دارد. مشتش را باز می کند و می گوید سیگار می کشید؟
بچه ها قبول می کنند، مانی می خواهد بگوید نه من دوست ندارم اما می ترسد بقیه مسخره اش کنند. برای همین، سیگار را می گیرد.
- مانی نباید از این که بچه ها مسخره اش کنند، بترسد، باید محکم بگوید نه!
- همه بچه ها باید مقابل پسری که سیگار تعارف می کند بایستند و بگویند نه!
- اگر برای یک بار بکشد ،اشکالی ندارد.
جشن تولد سارا است. همگی دور هم جمع هستند. دایی، سارا را بغل می کند و می بوسد. سارا از این کار خوشش نمی آید؛ اما همین طور بی حرکت در بغل دایی می ماند.
- سارا باید خودش را عقب می کشید و فرار می کرد.
- سارا باید می گفت دایی جان دوست ندارم بغلم کنید.
- سارا باید جیغ می کشید و گریه می کرد.
گاهی وقت ها کودک باید نه بگوید. نه می روم. نه نمی خورم. نه دلم نمی خواهد. نه دوست ندارم. نه خوشم نمی آید. نه نمی خواهم.