صد هزاران دام و دانه است اي خدا
ما چون مرغانِ حريصِ بينوا
دَم به دَم ما بستهي دامِ نويم
هر يكي گر باز و سيمرغي شويم
ميرَهاني هر دَمي ما را و باز
سويِ دامي ميرويم اي بينياز!
ما در اين انبار، گندم ميكُنيم
گندم جمعْآمده، گُم ميكُنيم
مينينديشيم آخِر ما به هوش
كين خَلَل در گندم است از مكرِ موش
موش، تا انبارِ ما حُفره زدهست
وز فَنَش انبارِ ما ويران شدهست
اوّل اي جان! دفعِ شَرِّ موش كن
وآنگهان در جمع گندم جوش كن
مولانا